فرصت نداد مادر زینب عقب رود
مهلت نداد تا که در بسته وا شود
زینب صدای فضه به دادم برس شنید
می خواست مادر از در و آتش رها شود
اما دو دست بسته ی بابا که دید ماند
باور نداشت مادرش این بار پا شود
یک باردار بی کس و شهری ز ناکسان
برخواست تاکه کوچه ی غم کربلا شود
محکم گره به چادر خود زد خمیده رود
تا مانع کشیدن شیر خدا شود
دستش به دست فاتح خیبررسیدحیف
کار مغیره بود که از او جدا شود
آرام پشت یار غریبش به گریه گفت
آقا چه غم که محسنم اینجا فدا شود
شرمنده ام حمایت من بی نتیجه ماند
قسمت نبود دست تو از بند وا شود
http://kanonemaddahan110.blogfa.com
این عکس را همین حالا برای پروفایل خود قراردهید