یادداشتی دربارهٔ خرافات ”سیزده بهدر“ و ”چهارشنبهسوری“:
واقعیّتی
که با آن روبرو هستیم، آن است که اکثریت بشر، جاهلند و غالباً بهدنبال
سؤال و تحقیق نمیروند. بنابراین وقتیکه چیزی میان مردم، رسمیّت پیدا
کرد، آن را حقیقت میدانند.
در تاریخ میخوانیم که پس از حضرت موسیٰ
(علیٰ نبیّنا و آله و علیه السلام)، سحر و جادوگری بهجای تعالیم تورات در
میان بنیاسرائیل رایج گردید. در دین مبین اسلام نیز به جای فرمانهای اصیل
قرآن و گفتار اهل بیت (علیهمالسلام)، خرافاتِ بسیاری در لباس دین، متجلّی
شد و حتیٰ رسومات بیجا، جای حقایق را گرفت.
همچنانکه یهودی به جادو
پناه میبَرد، مسلمان ایرانی نیز عقیده دارد که جهیدن از روی آتش در آخرین
شب چهارشنبهٔ سال، برای دفع نحوست، مؤثر است! و گره زدنِ سبزه در روز
”سیزده بهدر“ و بیرون رفتن در آن روز، موجب خوشحالی در تمام ایّام سال
میشود!
قرآن حق دارد یهود را سرزنش کند؛ ولی آیا ما، با آنکه بیشتر از یهود، از اسلام دور افتادهایم، سزاوار نکوهش نیستیم؟!
قابل توجه است که بدانیم: رسم پریدن از روی آتش در چهارشنبهسوری، از
بقایای رسوم آتشپرستی است که یا آتش، مستقلّاً پرستش شده و یا برای بتها
افروخته شده است. پس عقیده به جهیدن از روی آتش، نظیر عقیده به قدرت بت
میباشد.
امّا دربارهٔ تاریخچهٔ سیزدهبهدر:
در کتاب ”عیون
اخبار الرضا“، حدیثی طولانی دربارهٔ ”اصحاب رس“، از امام علی بن موسی الرضا
(علیهالسلام) روایت شده، که ایشان نیز از امیرمؤمنان حضرت امام علی
(علیهالسلام) نقل فرمودهاند. خلاصهٔ آن حدیث، چنین است:
آنها قومی
بودند که درخت صنوبری را میپرستیدند و به آن ”شاه درخت“ میگفتند؛ [و آن
درختی بود که ”یافث“ فرزند ”حضرت نوح (علیٰ نبیّنا و آله و علیه السلام)“
بعد از طوفان، در کنارهای بهنام ”روشنآب“ غرس کرده بود.]
آنها
دوازده شهرِ آباد داشتند که بر کنار نهری به نام ”رس“ (یا: ”ارس“) بود، این
شهرها ”آبان“، ”آذر“، ”دی“، ”بهمن“، ”اسفندار“، ”فروردین“، ”اردیبهشت“،
”خرداد“، ”تیر“، ”مرداد“، ”شهریور“ و ”مهر“ نام داشتند که ایرانیان،
نامهای ماههای سالِ خود را از آنها گرفتهاند.
این قوم، بهخاطر
احترامی که به آن درخت صنوبر میگذاشتند، بذر آن را در مناطق دیگر کاشتند و
نهری برای آبیاری آن اختصاص دادند؛ به گونهای که نوشیدن آب آن نهر را بر
خود و چهارپایانشان ممنوع کرده بودند. حتیٰ اگر کسی از آن میخورد، او
را به قتل میرساندند؛ و میگفتند: «این مایهٔ حیات خدایان ما است و
شایسته نیست کسی از آن، چیزی کم کند!»
آنها در هر ماه از سال، روزی را
در یکی از این شهرهای آباد، عید میگرفتند و به کنار درخت صنوبری که در
خارج شهر بود میرفتند، برای آن قربانیها میکردند، حیواناتی سر
میبریدند و سپس آنها را به آتش میافکندند. هنگامی که دود از آنها به
آسمان برمیخاست، در برابر درخت به سجده میافتادند و گریه و زاری سر
میدادند! عادت و سنّت آنها در همهٔ این شهرها چنین بود، تا اینکه نوبت به
شهر بزرگی که پایتخت پادشاهشان بود و نام ”اسفندار“ داشت میرسید.
تمامیِ اهل آبادیها، همه در آن شهر جمع میشدند و دوازده روز پشت سرِ هم
عید میگرفتند و آنچه در توان داشتند، قربانی میکردند و در برابر درخت،
سجده مینمودند. روز سیزدهم، جشن پایان یافته و آنان به شهرها و خانههای
خود باز میگشتند.
هنگامی که اینچنین در کفر و بتپرستی فرو رفتند،
خداوند پیامبری از بنیاسرائیل بهسوی آنها فرستاد تا آنها را به عبادت
خداوند یگانه و ترک شرک دعوت کند؛ اما آنها ایمان نیاوردند.
آن پیامبر
برای از بین بردن ریشهٔ فساد، به درگاه خدا دعا کرد و آن درخت بزرگ، خشکید.
آنها هنگامی که چنین دیدند، سخت ناراحت شدند و گفتند: «این مرد، خدایان ما
را سِحر کرده!» بعضی دیگر گفتند: «خدایان به خاطر این مرد که ما را دعوت
به کفر میکند، بر ما غضب کردند!» و بهدنبال این بحثها، همگی تصمیم بر
کشتن آن پیامبر گرفتند. چاهی عمیق کندند و او را در آن افکندند و سرِ آن را
بستند و بر بالای آن نشستند و پیوسته نالهٔ او را شنیدند تا جان سپرد و به
شهادت رسید.
سرانجام، خداوند بهخاطر این اعمال زشت و این ظلم و ستمها، آنها را به عذاب شدیدی گرفتار کرد و نابود ساخت.
قرآن کریم، دو بار، به اصحاب رس و عذاب آنها اشاره فرموده است:
آیهٔ ۳۸ سورهٔ فرقان، و آیهٔ ۱۲ سورهٔ ق.
(منابع: تفسیر أحسن الحدیث، حجة التفاسیر و بلاغ الإکسیر،