شهادت امام عسکری علیه السلام را به امام زمان صلوات الله علیه و همه شما محبان آن حضرت تسلیت میگم:
امام حسن عسکری علیه السلام در سال 260 ه در سن 28 سالگی به دست معتمد عباسی به شهادت رسید.
(ارشاد:
ج 2، ص 336. کشف الغمة: ج 2، ص 402. مستجاد: ص 226. اقبال: ص 598. فیض
العلام: ص 207. زاد المعاد: ص 334. کافی: ج 2، ص 561. مصباح کفعمی: ج 2، ص
596. بحار الانوار: ج 95، ص 356 355، ج 50، ص 334)
معتمد به عباسیین سفارش میکرد که بر آن حضرت تنگ بگیرند.
(قلائد النحور: ج رجب، ص 144)
صدوق میفرماید: معتمد چندین مرتبه امام عسکری علیه السلام را حبس کرد.
22
ساله بودند که امام هادی علیه السلام به شهادت رسیدند، و مدت امامت آن
حضرت شش سال بود. در شبی که فردای آن روز به شهادت رسیدند نامههای زیادی
به مردم مدینه نوشته بودند.
(بحار الانوار: ج 5، ص 331)
هنگام نماز صبح، بعد از آنکه امام عصر علیه السلام آن حضرت را وضو دادند و جوشاندهای به حضرتش دادند، به شهادت رسیدند.
(غیبت طوسی: ص 164. زاد المعاد: ص 334. کمال الدین: ص 473)
وقتی
مردم سامرا با خبر شدند، همه بازارها بسته شد و مردم کنار منزل آن حضرت
جمع شدند. وزراء و اتباع خلیفه و بنی هاشم و علویات داخل منزل بودند. در
سامرا صدای شیون و گریه از هر سو به گوش میرسید و قیامتی بر پا شده بود.
امام
زمان علیه السلام آن حضرت را غسل داده بعد از کفن آن حضرت بدن مطهر را جهت
نماز آوردند. جعفر برادر حضرت جلو آمد که بر بدن مبارک نماز بخواند. همین
که خواست تکبیر بگوید امام زمان علیه السلام در حالی که طفلی گندمگون،
پیچیده موی، گشاده دندان مانند پاره ماه بود از حرم بیرون آمد و ردای جعفر
را کشید و او را از آن مکان دور کرد و بر پدر بزرگوارش نماز خواند، و آن
حضرت را نزد قبر پدر بزرگوارش حضرت هادی علیهالسلام دفن نمودند.
(فیض العلام: ص 209)
جعفر این واقعه را برای معتمد نقل کرد. همه جا را در جستجوی حضرت گشتند، ولی اثری از آن حضرت ندیدند.
در
سال شهادت امام عسکری علیه السلام سال 260 ه محدث جلیل جناب فضل بن شاذان
نیشابوری از دنیا رحلت فرمود. او صاحب 180 تألیف است و امام عسکری علیه
السلام سه بار بر او رحمت فرستادهاند.
(قلائد النحور: ج رجب، ص 144 143. تتمة المنتهی: ص 350 - 351) تقویم شیعه
+++
معجزه ای از امام حسن عسکری صلوات الله علیه:
ابوهاشم گوید:
روزى #امام_حسن_عسکرى علیهالسلام سوار مرکب شده به سمت صحرا روانه شد؛ من
نیز سوار مرکبم شدم و همراه ایشان به راه افتادم.
در مسیر راه،
هنگامى که ایشان جلو مىرفت و من پشت سرشان بودم، ناگهان فکر قرضى که بر
عهده داشتم و موعد بازگرداندنش نزدیک شده بود، به ذهنم خطور کرد و فکر
مىکردم از چه راهى قرضم را ادا کنم؟
ناگاه امام عسکرى علیهالسلام
فرمود: ابوهاشم! «الله یقضی»؛ خدا دینت را ادا میکند؛ سپس خم شد و با
تازیانه روى زمین خطى کشید و فرمود: پیاده شو، بردار و مخفى نما؛ من نگاه
کردم، دیدم یک قطعه شمش طلای ناب است.
اینها عقل را مبهوت میکند؛ به نظر اینجور خاک را منقلب میکند!!
مقدارى از مسیر که رفتیم، دوباره به فکر فرو رفتم و با خود گفتم: این برای ادای دینم؛ اما برای زندگی چه کنم؟
حضرت دوباره رو به من نموده و سپس مانند قبل، روى زمین خطى کشید و فرمود:
پیاده شو، بردار و مخفى نما؛ هنگامى که پیاده شدم، دیدم شمشى از نقره است،
آن را مخفى نمودم.
با هم بقیه مسیر را پیمودیم و حضرت به خانهاش رفت و من نیز به سمت خانهام روانه شدم.
هنگامى
که به منزل رسیدم، مشغول