گذاشتن لینک های وب دیگران به معنی تائیدآنها نیست کپی و انتشار مطالب با ذکرمنبع مجاز است و الا شرعاً حرام است( بجزمطالبی که درمورد حقانیت شیعه و گمراهی وهابیت و اهل سنت است )
گذاشتن لینک های وب دیگران به معنی تائیدآنها نیست کپی و انتشار مطالب با ذکرمنبع مجاز است و الا شرعاً حرام است( بجزمطالبی که درمورد حقانیت شیعه و گمراهی وهابیت و اهل سنت است )
استاد عبد المنعم حسن سودانیکه به مذهب شیعه هدایت شد:
این عالم اهل سنت با مطالعات فراوان در تاریخ و حدیث, به حقانیت مذهب اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ پی برده و با رها کردن مذهب خود,
تشیع را انتخاب می کند.
او در توصیف و وجه نام گذاری کتابش,بنور فاطمه اهتدیت می گوید:« هر
انسانی در اندرون خود نوری را احساس می کند که راهنمای به حق است, ولی
هواهای نفسانی و پیروی ازگمان بر آن نور پرده می اندازد, لذا انسان نیازمند
تذکر و بیداری است و فاطمه ـ علیها السّلام ـ اصل آن نور است. من آن نور
را دائماً در وجود خود احساس می کنم...»
او نیز دربارة نظریه عدالت صحابه می گوید:
« عدالت صحابه نظریه ای است که اهل سنت در
مقابل عصمت اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ جعل نمودند, و چقدر بین این دو فرق
است. عصمت اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ حقیقتی است قرآنی و پیامبر ـ صلّی
الله علیه و آله ـ نیز بر آن تأکید دارد و در واقع نیز تحقق پیدا کرده است.
اماع نظریه عدالت صحابه, مخالف قرآن کریم است. همان گونه که پیامبر ـ صلّی
الله علیه و آله ـ نیز تصریح به خلاف آن نموده است, بلکه خود صحابه به بدعت هایی که در زمان پیامبر ـ صلّی الله
علیه و آله ـ و نیز بعد از آن ایجاد کردند, اقرار نمودند.»
و نیز می فرماید:
« من در وجود خود چیزی می یابم و احساس می کنم, که نمی توانم توصیفش کنم. ولی نهایت تعبیری که می توانم از آن داشته باشم این که: هر
روز احساس می کنم که به جهت تمسک به ولای اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ در
خود قرب بیشتری به خداوند متعال پیدا کرده ام, و هر چه در کلمات آنان بیشتر
تدبر می کنم معرفت و یقینم به دین بیشتر می شود. معتقدم اگر تشیع نبود, از
اسلام خبری نبود. و هر گاه در صدد تطبیق و پیاده کردن تعلیمات اهل بیت ـ
علیهم السّلام ـ در خود بر می آیم, لذت ایمان و لطافت یقین را در خود احساس
می کنم.و هنگامی که دعاهای مبارکی را که از طریق اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ
رسیده و در هیچ مذهبی یافت نمی شود, قرائت می کنم, شیرینی مناجات پروردگار
را می چشم...»