منبع: قصه های تربیتی چهارده معصوم (علیهم السلام) / محمد رضا اکبری
حکایت بسیار شنیدنی و جالب عنایت حضرت زهرا سلام الله علیها به جوانی که در فساد گناه غرق شده بود حتما گوش کنید و به دوستانتون هم بدید بی نهایت زیباست
این هم لینکهای مرتبط:
کلیپ بسیار جذاب و تاثیر گذار (حسرت) کوتاهی در خدمت به امام زمان و محرومیت از برکات عجیب اینکار
در آیه 5 سوره فاطر آمده است: «...فَلَا تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا...»(زندگی دنیا شما را نفریبد)
چوپانی در مقام وزارت
چوپانى به مقام وزارت رسید. هر روز بامداد بر مىخاست و کلید بر مىداشت و درب خانه پیشین خود باز مىکرد و ساعتى را در خانه چوپانى خود مىگذراند. سپس از آنجا بیرون مىآمد و به نزد امیر مىرفت. شاه را خبر دادند که وزیر هر روز صبح به خلوتى مىرود و هیچ کس را از کار او آگاهى نی ست. امیر را میل بر آن شد تا بداند که در آن خانه چیست. روزى ناگاه از پس وزیر بدان خانه در آمد. وزیر را دید که پوستین چوپانى بر تن کرده و عصاى چوپانان به دست گرفته و آواز چوپانى مىخواند. امیر گفت: «اى وزیر! این چیست که مىبینم؟»
دو عامل اصلی دوری از امام زمان علیه السلام
یکی از مردان خدا تعریف می کرد که یک وقت قضیه عجیبی برای من پیش آمد. شب که خواستم بخوابم این سوال برایم مطرح شد که: « چرا مردم سابقاً این قدر محضر امام زمان علیه السلام تشرفات داشته اند و الآن دیگر ندارند؟!»
بعد خوابم برد. در عالم رویا دیدم یک منبری گذاشته اند و آقا امام زمان ایستاده اند و یک پرچم دستشان است و دارند در مورد اینکه چرا سابق مردم بیشتر موفق میشدند محضر ما را دریابند و امروزه کمتر، صحبت میکنند. یادم هست صحبت آقا به دو زاویه و علت اشاره داشت:
دلیلش بدبینی ها وبدگویی هائی است که پشت سر همدیگر میکنند ( غیبت )که فضا را تاریک میکند
یکی هم به جهت رزقشان است که آن صفا و حلال بودن را ندارد.
(نویسنده وبلاگ : غذا ی حرام که آدم خورد دیگه حال عبادتش کم و رغبتش به گناهان زیادخواهد شد یکی از سادات که بارها امام را دیده بود یکسال شد که امام زمان صلوات الله علیه را ندید وقتی آقا را زیارت کرد گفت آقا چرا شما را این مدتی طولانی ندیدم آقا فرمودند بخاطر اینکه از غذای کسی خوردی که مالش به حرام آلوده بود)
++++
سخنرانی آیت الله ناصری:
یکی از اولیاء الهی بود به نام مرحوم حاج مؤمن که استاد آیت الله دستغیب رحمت الله علیه بود.، ایشان برای بنده نقل کرد:
من خدمت یکی از اولیای الهی رسیدم. دستوری به من داد و گفت که مثلاً فلان جا غذا نخور. من هم گفتم چشم. داستانش خیلی مفصل است. میگفت: ما با آن شخص که گفته شده بود در خانهاش غذا نخورم، مرتبط بودیم. یک روز در خانه ایشان نماز را که خواندیم، سفره انداختند و من خجالت کشیدم بلند بشوم. گفت: «بنشین ناهار بخور». گفتم: «آقا! من معذورم». گفت: «نه؛ بنشین ناهار بخور». حاج مؤمن میگفت: «غذا را کشیدیم و من دو سه تا لقمه خوردم». یک دفعه دیدم آن ولی الهی پیدایش شد. اشاره کرد گفت: «بلند شو بیا». بلند شدم رفتم. گفت: «چرا از این غذا خوردی؟» گفتم: «من خجالت کشیدم. برایم کشیدند و کاسه گذاشتند و نتوانستم نخورم». گفت: «خوب، حالا اگر میتوانی، برو بخور». آمدم نشستم. دیدم تمامش چرک و خون است، خدا شاهد است. گفت: از بوی تعفن غذا حالم خراب شد. نگاه کردم دیدم آنها همه دارند میخورند؛ اما دارند چرک و خون میخورند. حالم به هم خورد و بلند شدم.
(بعضی از غذاها حقیقتش این است.) نمی دانیم چیست. انسان مقداری برای به دست آوردن غذای حلال و پاک سعی و کوشش بکند. غذا، در فرزندان ما، در عبادات ما آثاری دارد.
در روایت دارد کسی که یک لقمه حرام بخورد، تا (چهل روز دعاهایش مستجاب نمیشود).
بحارالأنوار، ج 63، ص 314.
فایل زیر هم از حجت الاسلام دارستانی استکه از سایت شون براتون گذاشتم گوش کنید کنید بسیارزیباست:
بیایم تمام مستحباتی که انجام میدم در مـسیـر حضرت حجت باشه . . .
چطور یاد امام زمان مون باشیم؟
به نام خدا و باسلام
#احترام_به_حضرت_فاطمه_زهرا_علیها سلام و #عاقبت_بخیری
هیچ ﮐﺴﯽ ﺟﺮﺍﺕ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﺑﺎ #ﺷﺎﻩ_ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺳﺮ ﻣﯿﺰ ﺑﺸﯿﻨﻪ ﻏﺬﺍ ﺑﺨﻮﺭﻩ،ﺍﻣﺎ #ﻃﯿﺐ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺖ.
#ﮔﻨﺪﻩ_ﻻﺕ_ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ،ﺷﺎﻩ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﻣﺠﻠﺴﯽ ﺧﺮﺍﺏ ﺷﻪ،ﻣﯿﮕﻔﺖ:ﻃﯿﺐ.!
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ:
ﺍﯾﻦ ﺩﻓﻌﻪ ﭘﻮﻝ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺑﻬﺖ ﻣﯿﺪﻡ، ﺑﺮﻭ یه ﻣﺠﻠس ﺭﻭ ﺧﺮﺍﺏ ﮐﻦ...
ﮔﻔﺖ:ﮐﺠﺎﺳﺖ؟ ﻃﺮﻑ ﮐﯿﻪ؟
ﺷﺎﻩ ﻫﻢ ﮔﻔﺖ:
ﻓﻼﻥ ﺟﺎ، ﺳﯿﺪ ﺭﻭﺡ ﺍﻟﻠﻪ ﺧﻤﯿﻨﯽ...
ﻃﯿﺐ ﺟﺎ ﺧﻮﺭﺩ ، ﮔﻔﺖ:
ﮐﯽ؟ ﮔﻔﺘﯽ ﺳﯿﺪ ﻫﺴﺖ؟!
ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ: ﺁﺭﻩ.
ﮔﻔﺖ:ﻧﻪ ﻣﺎ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ ،ﻣﺎ ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ(ﺱ ) ﺩﺭ ﻧﻤﯽ ﺍﻓﺘﯿﻢ!
✅ﺍﯾﻦ ﻣﻮﻗﻌﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﻫﻨﻮﺯ ﻣﻌﺮﻭﻑ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﺳﻤﺶ ﺑﯿﻮﻓﺘﻪ ﺭﻭ ﺯﺑﻮﻥ ﻣﺮﺩﻡ.
ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ:
شکنجه میکنم،میکشمت.
ﮔﻔﺖ: ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﺑﮑﻦ،ﻣﻦ ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ(ﺱ ) ﺩﺭ ﻧﻤﯽ ﺍﻓﺘﻢ...
ﺍنقدر شکنجه اش کردند که ﻃﯿﺐ سینه سپر ﻫﯿﮑﻞ. ﺷﺪ ﻧﯽ ﻗﻠﯿﻮﻥ...
ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻦ ﺍعدﺍﻣﺶ ﮐﻨﻦ،
ﯾﮑﯽ ﺍﻭﻣﺪ ﮔﻔﺖ:
✅ﻃﯿﺐ ﭘﯿﺎﻣﯽ ﺑﺮﺍ #ﺍﻣﺎﻡ_ﺧﻤﯿﻨﯽ ﻧﺪﺍﺭﯼ؟
ﮔﻔﺖ:
ﻣﻦ ﺍﯾﻨﻮ ﻧﻤﯿﺸﻨﺎﺳﻢ ﻓﻘﻂ ﺑﻬﺶ ﺑﮕﯿﻦ،
ﻃﯿﺐ ﮔﻔﺖ ﺍﻭﻥ ﺩﻧﯿﺎ #ﺷﻔﺎﻋﺘﻢ ﮐﻦ...
ﻭﻗﺘﯽ ﭘﯿﺎﻣﺸﻮ ﭘﯿﺶ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺮﺩﻧﺪ ﺍﻣﺎﻡ ﮔﻔﺖ:
ﺍﻭﻥ ﻧﯿﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻣﻦ ﻭ امثال ﻣﻦ ﻧﺪﺍﺭﻩ،
ﺍﻭﻥ ﺩﺭﻗﯿﺎﻣﺖ ﺍﻣﺖ ﻣﻨﻮ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻣﯿﮑﻨﻪ..
ﺍﯾﻦ ﺷﺪ ﮐﻪ طیب ۶۰ ﺳﺎﻝ ﻧﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﻧﺪ ﻧﻪ ﺭﻭﺯﻩ ﮔﺮﻓﺖ،
ﻓﻘﻂ ﺍﺩﺏ ﮐﺮﺩ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺣﻀﺮﺕ ﺯﻫﺮﺍ (ﺱ)...
ﻫﻤﯿﻦ ﺷﺪ ﮐﻪ لیاقت پیدا کرد و ﻃﻠﺒﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺭﻭﺣﺎﻧﯿﻮﻥ ﻗﻢ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﻭ ﺭﻭﺯﻩ ۶۰ ﺳﺎلِ شهید طیب حاج رضایی را ﻗﻀﺎﺀ ﮐﺮﺩﻧﺪ!!!
به
احترام حضرت زهرا سلام الله علیها وبرای شادی امام زمان صلوات الله علیه
هر قدر میتونید این مطلب را انتشار دهید و توشه و ثوابی برای تنهایی
وتاریکی شب اول قبر فراهم کنید .روایت میگوید فضیلت عبادات در برابر امر به
معروف و نهی از منکر مثل. قطره در برابر اقیانوس است!!!
سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان صلوات الله علیه بگو:
الـلــَّهــُمَّ صَلِّ عَـلــَی مُحمـَّــــدٍ وَآل مُحمـَّــــدٍ وَعَجّـــِلْ فــَرَجَهــُـمْ وَأهْلِکْ عَدُوَّهــُمْ
شهید طیب حاج رضایی
باز آ باز آ هر آنچه هستی باز آ گر کافر و گبر و بتپرستی باز آ
جوانى
در بنى اسرائیل زندگى مى کرد و به عبادت حق تعالى مشغول بود. روزها را به
روزه و شبها را به نماز و طاعت، تا بیست سال کارش همین بود تا که یک روز
فریب خورده و کم کم از خدا کناره گرفت و عبادتها را تبدیل به معصیت و گناه
کرد و از جمله گنهکاران قرار گرفت و در این کار بیست سال باقى ماند. یک روز
آمد جلو آئینه خود را ببیند، نگاه کرد دید موهایش سفید شده از معصیتهاى
خود بدش آمد و از کرده هاى خود سخت پشیمان گردید.
گفت: خدایا! بیست سال عبادت و بیست سال معصیت کردم، اگر برگردم بسوى تو آیا قبولم مى کنى؟
صدائى شنید که مى فرماید: «اجبتنا فاحببناک ترکتنا فترکناک و عصیتنا
فامهلناک و ان رجعت الینا قبلنا؛ تا آن وقتى که ما را دوست داشتى پس ما هم
تو را دوست داشتیم. ترک ما کردى پس ما هم تو را ترک کردیم، معصیت ما را
کردى تو را مهلت دادیم، پس اگر برگردى به جانب ما، تو را قبول مى کنیم.»
پس توبه نمود و یکى از عبّاد قرار گرفت. از این مرحمتها از خدا نسبت به همه گنهکاران بوده و هست.
بازآ بازآ هرآنچه هستى باز آى
گر کافر و گبر و بت پرستى باز آى
این درگه ما درگه نومیدى نیست
صدبار اگر توبه شکستى بازآى
رجوع کنید : ثمراة الحیوة 3 : 377.
توبه،معصیت ،20 سال گناه + بنى اسرائیل+ موهایش سفید+ موی
در نجف اشرف در نزدیکی منزل ما، مادر یکی از دخترهای اَفَنْدیها (سنیهای دولت عثمانی) فوت کرد.
دختر در شب اول قبر، کنار مادر خوابید، فردا آمدند و سرپوش را برداشتند تا ببینند بر سر دختر چه آمده است، دیدند تمام موهای سرش سفیده شده است.
پرسیدند چرا این طور شده ای؟
در پاسخ گفت: شب کنار جنازه مادرم در قبر خوابیدم، ناگاه دیدم دو نفر از فرشتگان آمدند و در دو طرف ایستادند و شخص محترمی هم آمد و در وسط ایستاد، آن دو فرشته مشغول سؤال از عقائد مادرم شدند و او جواب میداد، سؤال از توحید نمودند، جواب درست داد، سؤال از نبوت نمودند، جواب درست داد که پیامبر من محمد بن عبدالله(صلی الله علیه و آله و سلم)است.
تا این که پرسیدند: امام تو کیست؟
آن مرد محترم که در وسط ایستاده بود گفت: «لَسْتُ لَها بِاِمامِ؛ من امام او نیستم»
در این هنگام آن دو فرشته چنان گرز بر سر مادرم زدند که آتش آن به سوی آسمان زبانه میکشید.
من بر اثر وحشت و ترس زیاد به این وضع که میبینید که همه موهای سرم سفید شده در آمدم
مرحوم قاضی میفرمود: چون تمام طایفه آن دختر، در مذهب اهل تسنن بودند، تحت تأثیر این واقعه قرار گرفته و شیعه شدند (زیرا این واقعه با مذهب تشیع، تطبیق میکرد و آن شخصی که همراه با فرشتگان بوده و گفته بود من امام آن زن نیستم، حضرت علی (علیه السلام) بودهاند) و خود آن دختر، جلوتر از آنها به مذهب تشیع، اعتقاد پیدا کرد.
مرجع: کتاب داستان دوستان.
امیرالمومنین علی علیه السلام،شب اول قبر، سُنی، مادر ، سید علی قاضی،سوالات، نکیر و منکر، اهل تسنن علامه طباطبائی