این داستان را یکی از تجار برای یکی ازعلما تعریف کرده بود :
میگفت: من کارخانه داشتم وضع مالی خیلی خوبی داشتم تا اینکه یه دفعه اوضاع کاری بهم ریخت و ورشکست شدم و 80میلیون تومن بدهکارشدم اون زمان که میشید با یه میلیون یه خونه خرید .میگفت به حدی وضعم خراب شد که از ترس طلبکارها توخونه مخفی میشدم و جواب تلفن ها را نمیدادم هرکی هم زنگ خونه را میزد در را باز نمیکردم چون میدونستم طلبکارها هستند . میگفت هر چی هم طلا داشتند خانواده ازشون گرفتم فروختم خرج روزانه مون کردم . هیچ درامدی نداشتم دیگه . یه روزی به خانمم گفتم .اگر میتونی برو از اقوامت یه پولی بگیر تا برم زیارت امام رضا صلوات الله علیه به اقا التماس کنم مشکلم را حل کنه .میگفت او هم رفت و از خواهرش به اندازه بلیط اتوبوس رفت و برگشت از تهران به مشهدو بلعکس پول قرض کرد . من هم سوارشدم رفتم مشهد و مشرف شدم حرم زیارت کردم و گریه و التماس و عرض حاجت کردم اومد ازکفشداری کفشام را بگیرم دیدم پول بلیط برگشت به تهران که تو جیبم بود را دزدیدند و دیگه پول برگشت هم ندارم خیلی ناراحت شدم و به امام اعتراض کردم که اقا حاجتم که ندادید هیچ تازه هر چی هم پول داشتم توحرم شما ازم دزدید حالا چه خاکی به سرم بریزم میگفت همینطورناراحت و پا برهنه از حرم زدم بیرون .تو خیابونها میچرخیدم به فکرم رسید من که روم نمیشه از کسی چهره به چهره درخواست پول کنم زنگ میزنم به یه شماره ای تومشهد و میگم مشکلم را شاید یکی دلش به حالم سوخت پول بلیط را بهم داد. یه سکه تو جیبم مونده بود باهاش زنگ زدم یه شماره ای گوشی را یه اقایی برداشت منهم گفتم بهش چه مشکلی برام پیش اومده .اون هم گفت ادرس بده الان کجایی تا بیام سراغت. ادرس دادم چیزی نگذشت یه ماشین مدل بالا اومد به اون ادرس گفت تشریف بیارید بریم خونه .ما هم رفتیم همین که درب خونه باز شد دیدم یه اقای با ذوق و شوق اومد جلو ودست انداخت گردن من و خیلی بهم احترام کرد فهمیدم او صاحب خونه است که راننده اش را فرستاده بود دنبالم . بعد رفتیم یه غذایی خوردیم و بعد بهم گفت شما چقدر بدهکاری گفتم 80 میلیون گفت چقدر نیازداری تا بتونی کارخونه را دوباره راه بندازی گفتم 200میلیون میگفت سریع 2 تا چک به این مبالغ نوشت بهم داد وگفت اون 80 میلیون که مال خودت هست نذر امام رضاست!! اون 200 تومن هم قرض بهت میدم هرموقع داشتی خورد خورد بهم پس بده اگر هم من یا شما مُردیم حلالت باشه( دیگه لازم نیست اگر من مردم به وارثم چیزی بدی). من بُهت زده شده بودم ازاین همه بخشش و سخاوت و مهربانی .
گفتم قضیه این نذر که چک 80 میلیونی دادید چیه ؟ گفت این پسرم مدتی پیش مریض شده هرجا تو ایران دکتربردیمش گفتن این زنده نمیمونه و کارش تمومه ما نمیتونیم جراحیش کنیم ببرش خارج شاید اونجاب تونن کاری کنند .من هم بچه را بردم لندن اونجا یه پرفسوری دیدش گفت باید جراحی بشه ولی امکان زنده موندش خیلی کمه امیدی بهش نیست. ما هم گفتیم دیگه جراحیش کنید . روز عمل، پرفسور بهم گفت برو به خدا یا بهر کسی که معتقدی میتونه کمک کنه بچه ات شفا پیدا کنه متوسل شو. من هم رفتم یه گوشه نشستم به امام رضا گفت اقا این بچه را شما شفا بده من هم مشکل یکی از زائرهات را برطرف میکنم در حد توانم هر چی که باشه و نامَردم اگر براش سنگ تموم نذارم .شما هم در عوض بچه ام را شفا بده . میگفت بچه را از اتاق عمل اوردن بیرون بردن توی بخش. بعدا که دکتر معاینه کرد بهم گفت عمل خیلی خوب بوده و بچه کاملا درمان شده انگارمعجزه شده.امدیم مشهدو گذشت مدتی تا دیشب که خواب امام رضا را دیدم .اقا تو خواب بهم گفتند یادته چه عهدی با ما بستی و چه نذری کردی؟ فردا کسی را میفرستم پیشت که به نذرت عمل کنی و مشکلش را برطرف کنی. من صبح خوشحال شدم که امام برام قرار کسی را حواله کنه رفتم دفتر کارم پرسیدم کسی مراجعه نکرده با من کار داشته باشه گفتند نه ؟ به کارخانه زنگ زدم اونجا هم خبری نبود تا اینکه ظهر اومدم خونه و تو بهم تلفن کردی و من ماشین برات فرستادم .
بعد بهم گفت ایا از من راضی هستی مشکلت را کامل برطرف کردم ؟ برات سنگ تموم گذاشتم ؟ گفتهم بله. گفت پس بیا رو کن به حرم امام رضا بگو که ازمن راضی هستی و مشکلت حل شده . من هم همین کار را کردم و بعد خداحافظی کردم و به لطف امام رضا همه مشکلاتم حل شد.
نام های حضرت رقیه سلام الله علیها
-بعضی از کتب نام دختر مدفون در شام را (رقیه ) و بعضی (زبیده)و بعضی (زینب) وگاهی (فاطمه) ذکر کرده اند.
مرحوم
شیخ علی فلسفی در کتاب حضرت رقیه علیها سلام می گوید: اسم او بر مشهور
حضرت رقیه علیها سلام است. چون در حدود بیست کتاب مشاهده کرده ام که اسم او
را (رقیه) نوشته اند.
و بعضی نوشته اند: این نازدانه اسامی مختلفی داشته است.
حضرت
زینب کبری سلام الله علیها در بازار کوفه در مرثیه ای منسوب به آن حضرت
خطاب به سر نورانی برادر که بر نیزه بود، از حضرت رقیه علیها سلام تعبیر به
(فاطمه صغیره) کرده و فرموده است:
یا هلالاً لمَّا استَتَمَّ کمالاً
غالَهُ خسفُهُ فأَبدی غروبا
ما تَوهَّمتُ یا شقیق فؤادی
کان هذا مُقَدَّراً مکتوبا
یا أَخی فاطِمَ الصَّغیرةَ کلَّمها
فقد کادَ قلبُها أن یَذوبا
ای ماهی که چون کامل شد،
خسوف اورا در ربودو غروب نمود!
گمان نمی کردم ای پاره ی دلم
سرنوشت ما این گونه باشد
ای برادرم با فاطمه ی کوچک سخن بگو
که نزدیک است دلش از غصه آب شود. منابع:
شعشعة الحسینی
تذکرةالمصائب:ص171
حضرت رقیه علیهاسلام:ص4
بحارالانوار:ج45ص114و115
عوالم(جلدامام حسین علیه السلام)ص373_
ینابیع الموده:ج3ص87،
احقاق الحق: ج33ص759_
نفس المهموم: ص221_
منتهی الآمال :ج1ص409
ریحانه ی کربلاص32
+++
حاج غلامرضا سازگار نقل میکند یکی از علمای روحانی به نام آقای افشار که
مردی متدین بود و به صداقتش ایمان داشتم، حدود 40 سال پیش برایم چنین نقل
کرد:
در جوانی که روضه میخواندم، جراحتی عمیق در زانویم پیدا شد و
بر اثر آن در بیمارستان بستری شدم. پس از گذشت دو ماه، پزشکان چاره ای جز
قطع پای من ندیدند. وقتی از این موضوع باخبر شدم، مضطرب گشتم و تصمیم گرفتم
به مولایم امام حسین علیه السلام توسل پیدا کنم. برای فراهم آمدن توجه
بیشتر، منتظر ماندم که تاریکی شب برسد. شب هنگام با خود گفتم: دختر پیش پدر
عزیز است. خوب است از نازدانه امامم بخواهم که از پدر، شفای مرا بخواهد.
سپس این شعر صامت بروجردی را خواندم و گریه کردم:
بود و در شهر شام از حسین دختری / آســـیه فطرتی، فاطمه منظــری
همین
طور با گریه، شعر ها را ادامه دادم. سپس در حالت خواب و بیداری دیدم
مولایم به طرف تخت من می آید و این دختر انگشت پدر را گرفته، او را به سوی
من میکشد. حضرت کنار تخت من آمدند و فرمودند: افشار، من این شعر صامت را
دوست دارم. برایم بخوان. خواستم بخوانم که فرمودند: بایست. عرض کردم: آقا
جان! قریب دو ماه است که نمیتوانم بایستم. فرمودند: اگر ارباب به نوکرش
میگوید بایست، میتواند او را شفا دهد. برخیز. من ایستادم و اشعار را
خواندم. در حین خواندن ناگهان به خود آمدم و دیدم که ایستاده ام و چند نفر
از پزشکان و پرستاران و بیماران، اطرافم گریه می کنند.
صبح دکتر ها
مرا معاینه کردند و گریه کنان، با تعجب گفتند پایت هیچ مشکلی ندارد و می
توانی از بیمارستان مرخص شوی. بیماران دیگر اتاق ها از این موضوع با خبر
شدند و با عصا و ویلچر به اتاق من آمدند و گفتند: باید این اشعار را دوباره
بخوانی تا ما هم گریه کنیم. من اشعار را خواندم و آنان گریه کردند. سپس از
همه خداحافظی کردم و مرخص شدم. پس از یک هفته به بیمارستان رفتم تا به دو
هم اتاقی خود سری بزنم، اما از آن دو خبری نبود. پس از پرس و جو، مسوولان
بیمارستان گفتند: آن روز همه ی بیماران شفا گرفتند و مرخص شدند!
منبع : ریحانه کربلا/استاد بندانی نیشابوری
میلاد پر خیر و برکت کریم اهل مدینه امام حسن مجتبی علیه السلام را به امام زمان صلوات الله علیه و همه شما تبریک میگم .
نمونه هایی از کرم و سخاوت امام حسن مجتبی صلوات الله علیه
منبع سایت :
www.porseman.com
این هم 2 تصویر برای پروفایل شبکه های اجتماعی:
کپی و انتشار این مطلب به هر شکلی آزاد است