مباهله شیعه با وهابیت و اهل سنت ، مولوی ها ماموستا ها اگر جرات دارید تشریف بیارید.دفع شر جن و همزاد باطل السحر قوی و مجرب

گذاشتن لینک های وب دیگران به معنی تائیدآنها نیست کپی و انتشار مطالب با ذکرمنبع مجاز است و الا شرعاً حرام است( بجزمطالبی که درمورد حقانیت شیعه و گمراهی وهابیت و اهل سنت است )

مباهله شیعه با وهابیت و اهل سنت ، مولوی ها ماموستا ها اگر جرات دارید تشریف بیارید.دفع شر جن و همزاد باطل السحر قوی و مجرب

گذاشتن لینک های وب دیگران به معنی تائیدآنها نیست کپی و انتشار مطالب با ذکرمنبع مجاز است و الا شرعاً حرام است( بجزمطالبی که درمورد حقانیت شیعه و گمراهی وهابیت و اهل سنت است )

تو را به جان حسن دیدگان خود واکن کمی به طفل حزینت بیا تماشا کن


تو را به جان حسن دیدگان خود واکن

کمی به طفل حزینت بیا تماشا کن

بودمرا به جگر زخمی و تو  ای مادر

کنون به گوشه چشمی بیا مداوا کن

ببین که زانوی غم دربغل گرفته علی

مروزهوش نگاهی به سوی بابا کن

دگرمکن زخدا مرگ خودطلب مادر

فقط برای شفا دست خویش بالا کن

زسینه آه مکش خون تازه می آید

کمی به سینه مجروح خود مدارا کن
+++

حسن جان مادرم بیمار گشته

اسیر نوک یک مسمار گشته

حسن جان مادرم کارش تمام است

حسن جان مادر من زار گشته

حسن جان مادرم مغموم گشته

ببین منت کش دیوار گشته

حسن جان داغهای هر دو عالم

درون سینه ام انبار گشته

دگر بعد از پیمبر کل عالم

به پیش چشم زینب خوار گشته

پس از غصب ولایت درد و غمها

به روی دوش مادر بار گشته

ببین مادر در این عمر کم خود

غم و رنج و الم را یار گشته

ببین که چادر خاکی مادر

اسیر شعله های نار گشته

حسن جان زندگی در این زمانه

برای خواهر تو عار گشته

حسن جانم نباشی تا ببینی

درون پای زینب خار گشته

نباشی تا ببینی ای برادر

دو چشمم سوی نیزه تار گشته

 منبع:http://kanonemaddahan110.blogfa.com



  اشعار فاطمی  شعر فاطمی  شعر  فاطمیه  زهرا  مهدی فاطمه 

با علی از داستان میخ در چیزی مگو! جان مادر! روگرفتی دست بر پهلو چرا؟


جان مادرچند روزی چهره پوشیدی زمن

ازچه می‌پیچی به خویش و ساکتی، حرفی بزن!

دخترم! ازدردِ مادر بـا پدر چیزی مگو!

با علی از داستان میخ در چیزی مگو!

جان مادر! روگرفتی دست بر پهلو چرا؟

فاش برگو نیست در فرمان تو بازو چرا؟

دخترم! جای غلاف تیغ را تو دیده‌ای

آفرین برتو که حتی ازحسـن پوشیده‌ای

جان مادر! بیشتراز ما چرا گرید حسن؟

اوچه دیده بین کوچه که ندیده چشم من؟

دخترم! ازماجرای کوچه تاهستم نپرس!

زین سخن صرف‌نظرکن ازبرادرهم نپرس!

چشم مادر!پس به من ازچادرخاکی بگو!

ماجرای چـادر خاکی و هتـاکـی بگو!

دخترم!چشمم سیاهی رفته وخوردم زمین

مجتبی دستم گرفت وخانه آوردم؛همین!

جان مادر!گوشواره ازچه برگوش تو نیست؟

اشک می‌ریزی وجزخون‌جگرنوش تو نیست؟

دخترم!یک گوشواره بودبرگوشم، شکست

گریه‌ام بر غربت بابای مظلوم تو هست

جان مادر! پس چرا در نـزد بابا ساکتی

مخفی از اوروزمی‌نالی و شب‌ها ساکتی

دخترم! مخفی‌ست تاروز قیامت درد من

هم زتوهم ازپدرهم ازحسین هم از حسن
http://kanonemaddahan110.blogfa.com

مادرم فاطمه یکبار دگر بیمار است اوخودش گفت که ازقاتل خودبیزار است


مادرم فاطمه یکبار دگر بیمار است

اوخودش گفت که ازقاتل خودبیزار است

رد خونِ به روی پیرهنش ای عالم

یادگاری زنوک میخ درومسمار است

گریه داراست بگویم به شما  لطمه زنان

مادر عالمیان بین در و دیوار است

لطمه زن،گریه بکن چونکه دگرمادر ما

هرشب ازدردکمر،تا به سحر،بیدار است

سینه فاطمه گردید دگرخُرد و خمیر

دنده فاطمه باخاک زمین هموار است

صورت مادرو پهلو و دو تا دستانش

جلوه گاه اثرصحنه هرآزار  است

بگذارید گریزم به رقیه باشد

توببین پای رقیه ز جفا برخار است

دزدشامی شده مبهوت سر  معجرشان

زجرهم درزدن دخت حسین پاکار است

  منبع : http://kanonemaddahan110.blogfa.com