مباهله شیعه با وهابیت و اهل سنت ، مولوی ها ماموستا ها اگر جرات دارید تشریف بیارید.دفع شر جن و همزاد باطل السحر قوی و مجرب

گذاشتن لینک های وب دیگران به معنی تائیدآنها نیست کپی و انتشار مطالب با ذکرمنبع مجاز است و الا شرعاً حرام است( بجزمطالبی که درمورد حقانیت شیعه و گمراهی وهابیت و اهل سنت است )

مباهله شیعه با وهابیت و اهل سنت ، مولوی ها ماموستا ها اگر جرات دارید تشریف بیارید.دفع شر جن و همزاد باطل السحر قوی و مجرب

گذاشتن لینک های وب دیگران به معنی تائیدآنها نیست کپی و انتشار مطالب با ذکرمنبع مجاز است و الا شرعاً حرام است( بجزمطالبی که درمورد حقانیت شیعه و گمراهی وهابیت و اهل سنت است )

سلام ما به چهره خجسته ‏ات * سلام ما به پهلوى شکسته ‏ات / اشعار فاطمیه


سلام ما به رحمت و به وجود تو
سلام ما به چهره کبود تو

سلام ما به قلب داغدیده ‏ات
سلام ما به قامت خمیده‏ ات

سلام ما به طفل ناامید تو
سلام ما به محسن شهید تو

سلام ما به چهره خجسته ‏ات
سلام ما به پهلوى شکسته ‏ات

سلام ما به گریه‏ هاى دخترت
سلام ما به ناله‏ هاى شوهرت

سلام ما به نغمه حجاز تو
سلام ما به آخرین نماز تو

سلام ما به صحنه مدینه ‏ات
سلام ما به خون زخم سینه ‏ات

سلام ما به قلب پر ز داغ تو
سلام ما به قبر بى چراغ تو


http://mahmel.ir/pages/zahra-sher9.htm

قصیده ابن حسام در مدح حضرت زهرا علیهاسلام

قصیده ابن حسام در مدح حضرت زهرا علیهاسلام
محمد بن حسام الدین خوسفی از شاعران مشهور قرن نهم، شاعر مقتدر طبع و عالم بلند همت که عمر خود را به مدح خانواده پیغمبر گذراند
چنین گفت آدم علیه السلام * که شد باغ رضوان مقیمش مقام
که با روی صافی و با رای صاف * زهر جانبی می نمودم طواف
یکی خانه در چشمم آمد ز دور * برونش منور ز خوبی و نور
ز تابش گرفته رخ مه نقاب * ز نورش منـــــور رخ آفتاب
کسی خواستم تا بپرسیم بسی * بسی بنگریدم ندیدم کسی
سوی آسمان کردم آنگه نگاه * که ای آفریننده مهر و ماه
ضمیر صفی از تو دارد صفا * صفا بخشم از صفوت مصطفی!
دلم صافی از صفوت ماه کن * ز اسرار این خانه آگاه کن
ز بالا صدائی رسیدم به گوش * که یا ای صفی آنچه بتوان بگوش!
دعایی ز دانش بیاموزمت * چراغی ز صفوت برافروزمت
بگو ای صفی با صفای تمام * به حق محـــمد علیه السلام
به حق علی صاحب ذوالـــفقار * سپهدار دین شاه دلدل سوار
به حــــق حسین و به حــــق حسن * که هستنــــد شایستــه ذوالـــمنن
بـــه خاتون صحرای روز قیام * سلام علیهم علیهم سلام
کز اسرار این نکته دلگشای * صفی را ز صفوت صفایی نمای
صفی چون بکرد این دعا از صفا * درودی فرستاد بر مصطفی
در خانه هم در زمان باز شد * صفی از صفایش سر انداز شد
یک تخت در چشمش آمد ز دور * سراپای آن تخت روشن ز نور
نشسته بر آن تخت مر دختری * چو خورشید تابان بلند اختری
یکی تاج بر سر منـــور ز نور * ز انــوار او حــوریــان را سرور
یکی طوق دیگر به گردن درش * به خوبی چنان چون بود در خورش
دو گوهر به گوش اندر آویخته * ز هر گوهری نوری انگیختــه
صفی گفت یا رب نمی دانمش * عنایت بخطی که بر خوانمش
خطاب آمد او را که از وی سوال * بکن تا بدانی تو بر حسب و حال
بدو گفت من دخت پیغمبرم * بـــه این فـــر فرخندگی درخورم
همان تاج بر فرق من باب من * دو دانه جواهر حسین و حسن
همان طوق در گردن من علی است * ولی خدا و خدایش ولی است
چنین گفت آدم که ای کردگار * در ین بار گه بنده راهست بار
مرا هیچ از اینها نصیبی دهند * از ین خستگیها طـــبیبی دهند
خطابی به گوش آمدش کای صفی * دلت در وفاهای عالم وفی
که اینها به پاکی چو ظاهر شوند * به عالم به پشت تو ظاهر شوند
صفی گفت با حرمت این احترام * مرا تا قیام قیامت تمام

فقط از او نه ز دیوار هم کتک خوردی چهل تن آمده و قتلگاه شد مادر ( اشعار دهه فاطمیه)



ای خدا صبربده درغم بی مادری ام

سخت لبریز شده عاطفه ی دختری ام

مادرم کو که کِشد دست نوازش به سرم

یا مرا هم ببرد یا کند از غم بری ام

خانه داری شده کار من طفل معصوم

نیست ای مادر من تجربه ی مادری ام

زیر بار غم سنگین تو من می میرم

گر تسلی ندهی یا نکنی دلبری ام

فضه فکر من و فکر حسنین است ولی

من غم خانه نشین دارم و ازخود بری ام

تربت مخفی تو هست همه دلخوشی ام

همه آرامشم این است که من کوثری ام

گل بستر نظرم را به خودش جلب کند

تا زیادم نرود زخم تو ای بستری ام

با نگاه در و دیوار شود پایم سست

پشت در زائر قبر پسر آخری ام

کاشکی رنگ در خانه عوض می گردید

من خودم سوخته از این درخاکستری ام

ای خدا شکر که بابا و برادر دارم

وای ازآن دم که سر نیزه کند سروری ام

زیر خورشید سرت محمل بی سایه رود

تابشی کن که نبینند به بی معجری ام

++++++
گرفته باز دلم در هوای تو مادر

به غیر اشک چه ریزم به پای تو مادر

چرا چو شمع نسوزم چرا که از نظرم

نمیرود به خدا ماجرای تو مادر

مدینه بود و سیاهی ، مدینهبود و عزا

مدینه بود و غم و غصه‌های تو مادر

ز کوچه‌های مدینه هنوز می‌شنوم

در آن غروب دوشنبه صدای تو مادر

مرا میانه آن در هزار مرتبه کشت

صدای ناله‌ی مهدی بیای تو مادر

درآن کشاکش خونین کوچه‌ها ای کاش

مرا عدوی تو میزد به جای تو مادر

کنار قبر تو هر شب دعا کنم روزی

بنا شود حرم با صفای تو مادر

به کار بسته‌ام آخر گره گشایی نیست

مگر که کارگر  افتد دعای تو مادر

بیا به خانه که عشقت گناه شد مادر

بیا که شانه‌ی من تکیه‌گاه شد مادر

قباله فدکت بود و شاد میگفتم

پدر بیا و ببین روبراه شد مادر

ولی چه شد چه بگویم جواب بابا را

که راه آمدنت نیمه راه شد مادر

برای آنکه نگریی کنار نامحرم

تو را زدند و جوابت دو آه شد مادر

فقط از او نه ز دیوار هم کتک خوردی

چهل تن آمده و قتلگاه شد مادر

تمام موی حسن شد سپید آنجا و

تمام کاسه چشمت سیاه شد

گمان کنم اثرپشت دست نامرداست

که راه خانه‌ی مااشتباه شد مادر

شکسته‌اند غرور مرا در این کوچه

بیا که شانه‌ی من تکیه‌گاه شد مادر

دوباره روضه کرب و بلا بخوان وبگو

که شعله ور همه خیمه‌گاه شد مادر

برای غارت ناموس دین قسم خوردند

از آن زمان که حرم بی سپاه شد مادر

رباب بود و به سر نیزه علی میگفت

تمام دل خوشی‌ام یک نگاه شد مادر
منبع: http://kanonemaddahan110.blogfa.com 


عکس زیر را برای پروفایل خود درشبکه های اجتماعی قرار بدید




یاد پهلوی مادر گلها خم شده دست بر کمر بزنیم


ای برادر بیا بسر بزنیم

ناله از پرده‌‌ی جگر بزنیم

پیش پرهای سرخ پروانه

تا نفس هست بال و پر بزنیم

لااقل ما به جای مردم شهر

به عیادت رویم و در بزنیم

نفسش در شماره افتاده

سر به بیمار محتضر بزنیم

یاد پهلوی مادر گلها

خم شده دست بر کمر بزنیم

روضه‌های نگفته را گوئیم

ضجه‌ها را بلندتر بزنیم

منبع: http://kanonemaddahan110.blogfa.com


تو را به جان حسن دیدگان خود واکن کمی به طفل حزینت بیا تماشا کن


تو را به جان حسن دیدگان خود واکن

کمی به طفل حزینت بیا تماشا کن

بودمرا به جگر زخمی و تو  ای مادر

کنون به گوشه چشمی بیا مداوا کن

ببین که زانوی غم دربغل گرفته علی

مروزهوش نگاهی به سوی بابا کن

دگرمکن زخدا مرگ خودطلب مادر

فقط برای شفا دست خویش بالا کن

زسینه آه مکش خون تازه می آید

کمی به سینه مجروح خود مدارا کن
+++

حسن جان مادرم بیمار گشته

اسیر نوک یک مسمار گشته

حسن جان مادرم کارش تمام است

حسن جان مادر من زار گشته

حسن جان مادرم مغموم گشته

ببین منت کش دیوار گشته

حسن جان داغهای هر دو عالم

درون سینه ام انبار گشته

دگر بعد از پیمبر کل عالم

به پیش چشم زینب خوار گشته

پس از غصب ولایت درد و غمها

به روی دوش مادر بار گشته

ببین مادر در این عمر کم خود

غم و رنج و الم را یار گشته

ببین که چادر خاکی مادر

اسیر شعله های نار گشته

حسن جان زندگی در این زمانه

برای خواهر تو عار گشته

حسن جانم نباشی تا ببینی

درون پای زینب خار گشته

نباشی تا ببینی ای برادر

دو چشمم سوی نیزه تار گشته

 منبع:http://kanonemaddahan110.blogfa.com



  اشعار فاطمی  شعر فاطمی  شعر  فاطمیه  زهرا  مهدی فاطمه 

با علی از داستان میخ در چیزی مگو! جان مادر! روگرفتی دست بر پهلو چرا؟


جان مادرچند روزی چهره پوشیدی زمن

ازچه می‌پیچی به خویش و ساکتی، حرفی بزن!

دخترم! ازدردِ مادر بـا پدر چیزی مگو!

با علی از داستان میخ در چیزی مگو!

جان مادر! روگرفتی دست بر پهلو چرا؟

فاش برگو نیست در فرمان تو بازو چرا؟

دخترم! جای غلاف تیغ را تو دیده‌ای

آفرین برتو که حتی ازحسـن پوشیده‌ای

جان مادر! بیشتراز ما چرا گرید حسن؟

اوچه دیده بین کوچه که ندیده چشم من؟

دخترم! ازماجرای کوچه تاهستم نپرس!

زین سخن صرف‌نظرکن ازبرادرهم نپرس!

چشم مادر!پس به من ازچادرخاکی بگو!

ماجرای چـادر خاکی و هتـاکـی بگو!

دخترم!چشمم سیاهی رفته وخوردم زمین

مجتبی دستم گرفت وخانه آوردم؛همین!

جان مادر!گوشواره ازچه برگوش تو نیست؟

اشک می‌ریزی وجزخون‌جگرنوش تو نیست؟

دخترم!یک گوشواره بودبرگوشم، شکست

گریه‌ام بر غربت بابای مظلوم تو هست

جان مادر! پس چرا در نـزد بابا ساکتی

مخفی از اوروزمی‌نالی و شب‌ها ساکتی

دخترم! مخفی‌ست تاروز قیامت درد من

هم زتوهم ازپدرهم ازحسین هم از حسن
http://kanonemaddahan110.blogfa.com