مباهله شیعه با وهابیت و اهل سنت ، مولوی ها ماموستا ها اگر جرات دارید تشریف بیارید.دفع شر جن و همزاد باطل السحر قوی و مجرب

گذاشتن لینک های وب دیگران به معنی تائیدآنها نیست کپی و انتشار مطالب با ذکرمنبع مجاز است و الا شرعاً حرام است( بجزمطالبی که درمورد حقانیت شیعه و گمراهی وهابیت و اهل سنت است )

مباهله شیعه با وهابیت و اهل سنت ، مولوی ها ماموستا ها اگر جرات دارید تشریف بیارید.دفع شر جن و همزاد باطل السحر قوی و مجرب

گذاشتن لینک های وب دیگران به معنی تائیدآنها نیست کپی و انتشار مطالب با ذکرمنبع مجاز است و الا شرعاً حرام است( بجزمطالبی که درمورد حقانیت شیعه و گمراهی وهابیت و اهل سنت است )

پرسش و پاسخ از استاد : رسانه های گروهی در معرفی و شناساندن حضرت مهدی (عج)به مردم چه نقشی می توانند داشته باشند ؟


پرسش و پاسخ از استاد

سوال شد : رسانه های گروهی در معرفی و شناساندن حضرت مهدی (عج)به مردم چه نقشی می توانند داشته باشند ؟

جواب : تبلیغات صحیحی از حضرت مهدی (عج)داشته باشند که مردم با حضرت مهدی (عج)بیشتر آشنا شوند و درباره ایشان مردم را رشد بدهند . شیعه نسبت به حضرت مهدی (عج)خیلی کوتاهی می کند . ما باید بیش از این درباره شناخت حضرت حضرت مهدی (عج)کار بکنیم . یکی از دوستان بنده مرحوم حاج آقای محمد علی فشندی (ره)برای من نقل کرد که در یکی از تشرفاتی که خدمت حضرت مهدی (عج) داشتند (که این را در جلسات هم شنیده ام و مکرر شنیده ام ) که حضرت مهدی (عج)گله کرده بودند از شیعیان و گفته بودند ((شیعیان به فکر ما نیستند )) و واقعیتش هم همین است شیعه درباره حضرت ،طلب وصول کافی ندارند و هر وقت به فکر حضرت می افتند به فکر ملاقات ایشان می افتند . در حالی که ملاقات ماموریت ما نیست و ماموریت ما معرفت نورانی است نسبت به حضرت . باید از حضرت شناخت کامل داشته باشیم ،یعنی همین روشی که علمای حال دارند .
حضرت استاد آیت الله شوشتری (حفظه الله)
خرمن معرفت ص234

ملاقات دائم امام زمان صلوات الله علیه با مرحوم سیّد عبدالکریم کفّاش+ رازی برای تشرف به محضر امام

دیدار با امام زمان
مرحوم سیّد عبدالکریم کفّاش هفته‌ای یک مرتبه محضر امام زمان عجّل‌الله‌فرجه مشرّف می‌شد.
حضرت از او می‌پرسد:
اگر ما را نبینی چه خواهی کرد؟
 می‌گوید: می‌میرم.
حضرت می‌فرمایند:    «اگر چنین نبودی، ما را نمی‌دیدی»
وقتی از او علّت باز شدن راه ملاقات را پرسیدند،
گفته بود: «یک شب جدّم رسول خدا را در عالم رؤیا دیدم، از ایشان تقاضای ملاقات با حضرت را نمودم.»
حضرت فرمود:
«در شبانه‌روز دو مرتبه برای فرزندم حسین علیه‌السّلام گریه کن.»
از خواب بیدار شدم و این برنامه را به مدّت یک سال اجرا نمودم، لذا به تشرّف خدمت آن حضرت نائل آمدم.
این دستور موافق با عمل حضرت ولی‌عصر ارواحنافداه  در زیارت ناحیه مقدسه است که می‌فرماید:
 پس اگر روزگار مرا به تاخیر انداخت و تقدیر الهی را از یاری تو بازداشت و نبودم تا با آنان که با تو جنگیدند بجنگم
و با آنان که به دشمنی تو برخاستند، به دشمنی برخیزم، [در عوض]هر صبح و شام بر تو ندبه و زاری می‌کنم و بر تو به جای اشک، خون گریه می‌کنم...


توصیه ای جالب ، امام زمان و کرونا !!!

"السلام علیک یا اباصالح المهدی"
عزیزی می‌گفت: با خودم حساب کردم دیدم از هشتادمیلیون ایرانی حداقل 50 میلیون نفر روزانه بیست بار از کرونا حرف میزنند یا میشنوند. فکر کردم اگرهر کدام روزی بیست بار گفت و شنود کرونایی داشته باشند میشود روزی یک میلیارد با خودم گفتم اگه به جای کلمه کرونا هر کدام خدا را تلفظ میکردندچه می‌شد؟حرفش خیلی به دلم نشست دیدم عجب دردی شده این دل مشغولی کرونا.با خودم فکر کردم وگفتم:امام زمان عج الله صاحب و مولای ماست. خودش فرموده به واسطه من بلا از شما دور می‌شود. ای کاش بجای یک میلیارد کرونا گفتن، به نیت تعجیل در امر فرج امام زمان صلوات می فرستادیم

اصلا بیایید با هم قراری بگذاریم
هر جا اسم کرونا آمد، برای سلامتی امام زمان و برای تعجیل در فرجشون  یک یا چند صلوات بفرستیم


امام هم مهربان است و هم کریم خیالتان راحت زیر دین کسی نمی ماند

"اللهم عجل لولیک الفرج"

++++


#حدیث_مهدوی
#نرم_افزار_جامع_مهدویت

کلام امام زمان:
إنی أمان لأهل الأرض کما ان النجوم أمان لأهل السماء
وجود من براى اهل زمین، سبب امان و آسایش است، همچنان که ستارگان سبب امان اهل آسمانند.(یعنی با توسل به امام زمان میتونیم امنیت وآرامش را در بحرانها کسب کنیم و بلا را از خودمان  دور کنیم)

منابع:إعلام الورى بأعلام الهدى (ط - القدیمة) / النص / 453 / الفصل الثالث فی ذکر بعض التوقیعات الواردة منه ع ..... ص : 451بحار الأنوار (ط - بیروت) / ج 75 / 380 / باب 30 مواعظ القائم ع و حکمه ..... ص : 380

امام زمان هم مانند جدشان امام هادی ،قادر به طی الهوا، و عروج به عوالم بالا و سدرة المنتهی و ملاء الاعلی و جنت الماوی:

سالروز شهادت امام غریب و مظلوم  امامهادی صلوات الله علیه را به امام زمان صلواتالله علیه و همه شما تسلیت میگم.


حضرت قائم عج هم مانند اجدادشان ،قادر به طی الهوا، و عروج به عوالم بالا و سدرة المنتهی و ملاء الاعلی و جنت الماوی:

ذکر (علی ولی الله) بر لب ساکنان بهشت از حور، جن، انس، طیر و مَلَک:

عماره بن زید میگوید:
به مولانا علی ابن محمد الهادی علیه السلام عرض کردم:

آیا شما نیز مانند پدران معصوم تان قادر هستید به آسمان صعود کنید، - و وارد بهشت شوید - تا چیزی برای ما بیاورید، که در زمین مانندی نداشته باشد⁉️
پس حضرت به آسمان عروج کرد تا از دیده غائب شد، پس بعد از مدتی مراجعت فرمودند، در حالیکه در دست ایشان پرنده ای از طلا بود که در منقارش مرواریدی بود، و میگفت:
لا إله إلا الله، محمد رسول الله، علی ولی الله.
سپس حضرت فرمودند:
این از پرندگان بهشت است، سپس حضرت آنرا رها کردند، و او نیز به آسمان بالا رفت

منبع نوادر المعجزات فی مناقب الأئمة الهداة - جلد 1 - الصفحه 366. دلائل الامامة .413/ 5 إثبات الهداة 3/385. مدینة المعاجز 7/ 442.
+++

امام زمان سید هرندی را از دست بهائی ها نجات داد و نگذاشت کشته بشه قابل توجه روحانیون و بهائیت!!!

اقا صاحب الزمان  صلوات الله علیه سید هرندی را از دست بهائیان نجات داد و نگذاشت کشته بشه قابل توجه  طلاب و بهائیت


آقای سید هرندی که از طلاب و بزرگزادگان اصفهانی هستند و ابوی معظم ایشان جناب فقید، سید مغفورله آقای حاج آقا رضا هرندی، که به تازگی وفات نمودند، از علمای بزرگ و خطبای جلیل اصفهان بودند.


ایشان از قول پدر معظمش نقل نمود که فرمودند:
من در ایام جوانی که هنوز در حجره به سر می‌بردم، به دعوت جمعی، قرار شد که در محله‌ای منبر بروم. البته به من گفتند: در همسایگی منزلی که قرار است منبر بروم، چند خانواده‌ی بهایی -خذلهم الله- سکونت دارند و باید فکر آن ها را هم بکنی ... با همه‌ی آن سفارشات و خیرخواهی‌های مردم، چون ما جوان بودیم با یک شور و خلوص، این امر را تقبل کردیم. بعد از ده شب که پایان جلسات بود، یک مجلس مهمانی تشکیل شد و پس از صرف شام ما عازم مدرسه شدیم.

در راهی که به مدرسه می‌آمدم ناگهان چند نفر را مشاهده کردم که پیدا بود قصد مرا دارند، تا نزدیک شدند، خیلی از من تشکر، قدردانی و تجلیل کردند،‌یکی دست مرا می‌بوسید، دیگری به عبای من تبرک ... که: آقا، حقّاً شما چشم ما را روشن کردید ...

بعد پرسیدند که قصد کجا را دارید؟ من گفتم که می‌خواهم بروم به مدرسه، آن‌ها گفتند‌ خواهش می‌کنیم امشب را به مدرسه نروید و به منزل ما بیایید.مقداری راه که آمدیم به در بزرگ و محکمی رسیدیم، در را باز کردند، وارد شدیم. در را از پشت،‌ از پایین، از وسط و بالا، بستند. وارد اطاق که شدیم ناگهان چندین نفر دیگر را دیدم که همه ناراحت و خشمگین نشسته‌اند و هیچ توجهی به آمدن من نشان ندادند و جواب سلام نگفتند؛ من پیش خود فکر کردم شاید بین خودشان ناراحتی دارند. بعد که ما نشستیم، یکی از این‌ها به تندی خطاب به من کرد که:

سید ... این‌ها چه حرف‌هایی است که بالای منبر می‌گویی؟ -این عتاب همراه با تهدیدی بود- من رو کردم به یکی از آن‌ها که چرا این آقا این‌گونه حرف می‌زند. همگی گفتند: بله درست می‌گوید، چاقو و دشنه آماده شد و گفتند: که امشب،‌ شب آخر تو است و ترا خواهیم کشت. من گفتم که: خوب چه عجله‌ای دارید؟ شب خیلی بلند است و من یک نفر در دست شما آدم‌های مسلح، کشتن من که کاری ندارد، ولی توجه کنید سخنی بگویم.

با تأمل و مشورت و بگو مگو به ما مهلت دادند که من حرفم را بزنم؛ گفتم:‌ من پدر و مادر پیری در هرند (قریه ایشان)‌دارم که مرا با زحمت به شهر فرستاده‌اند تا درس بخوانم و به مقامی برسم و کاری بکنم. اکنون خبر مرگ من برای آن‌ها خیلی گران است شما به خاطر آن‌ها دست از کشتن من بردارید. جواب ایشان تندی و تلخی بود که چه حرف‌هایی می‌گوید یا الله راحتش کنید! دوباره من گفتم: شب بلند است عجله نکنید، من حرف دیگری هم دارم. گفتند که حرف آخرت باشد، بگو. گفتم: شما با این کار یک امامزاده‌ی واجب التعظیمی را پدید می‌آورید مردم بر مرقد من ضریح درست می‌کنند و سال‌های سال به زیارت من می‌آیند و برای من طلب رحمت و ادای احترام می‌کنند و برای قاتلین من، که شماها باشید، نفرین و لعن می‌فرستند. پس بیایید، برای خاطر خودتان از این بدنامی، از این کار منصرف شوید. باز همچنان سر و صدای (بکُشید! ) و (خلاصش کنید) و (این‌ها چه حرف‌هایی است) بلند شد، من دوباره گفتم: پس اکنون که شما عزم کشتن مرا دارید؛ رسم این است که دم مرگ وضویی بسازیم و توبه‌ای و نمازی به جا آوریم. به اصرار، این پیشنهاد ما را قبول کردند و چون احتمال می‌دادند که من مسئله وضو را بهانه کرده‌ام، برای این‌ مبادا که در حیاط فریاد کنم و به همسایه‌ها خبر دهم. مرا در حلقه‌ای از دشنه و خنجر بدستان، برای انجام وضو به حیاط آوردند. من بعد از وضو، نماز را شروع کردم و قصد کردم که در سجده آخر هفت مرتبه بگویم:(المستغاث بک یا صاحب‌الزمان) با حضور قلب، مشغول نماز شدم. در اثنای نماز بود که درب خانه را زدند، این‌ها مردّد بودند که درب را باز کنند یا نه؟! ناگهان درب باز شد و سواری وارد شد و آمد پهلوی من و منتظر ماند که من نماز را تمام کنم پس از اتمام نماز، دست مرا به قصد بیرون بردن از خانه، گرفت، راه افتادیم، این بیست نفری که لحظه‌ای پیش، همه دست به دشنه بودند که مرا بکشند، گویی همه مجسمه بودند که بر دیوار نصبند، دم هم  برنیاوردند و ما از خانه بیرون رفتیم؛ شب گذشته بود و درب مدرسه بسته بود، به دم درب که رسیدیم، درب مدرسه هم باز شد و ما داخل مدرسه شدیم. من به آن آقای بزرگوار عرض کردم: بفرمایید حجره‌ی کوچک ما خدمتی کنیم.

جواب فرمودند که:‌ من باید بروم. و شاید هم فرمودند که: مثل شما نیز هست که من باید به دادشان برسم (تردید از راوی است) و من از ایشان جدا شده، وارد حجره شدم. دنبال کبریت بودم که چراغ روشن کنم، ناگهان به خود آمدم که: این چه داستانی است؟ من کجا بودم؟ چه شد؟ چگونه آمدم؟ و اکنون کجایم؟ به دنبال آن بزرگوار روان شدم، ولی اثری از او نیافتم.

صبح، خادم با طلبه‌ها دعوا داشت
که چرا درب مدرسه را باز گذاشته‌اند و اصلاً چرا بعد از گذشتن وقت آمده‌اند.
و همه طلاب اظهار بی اطلاعی می‌کردند. تا آمدند سراغ ما که چه کسی برای شما درب را باز کرد؟ من گفتم: ما که آمدیم درب باز بود و جریان را کتمان کردم.
صبح همان شب، همان بیست نفر آمدند سراغ ما را گرفتند و به حجره‌ی ما وارد شدند و همگی اظهار داشتند که شما را قسم می‌دهیم به جان آن‌که دیشب شما را از مرگ و ما را از گمراهی و ضلالت نجات داد، راز ما را فاش نکن و همگی شهادتین گفته و اسلام آوردند.
ما هم‌چنان این راز را در دل داشتیم و با احدی نمی‌گفتیم، تا مدت زیادی بعد از آن، اشخاصی از تهران به منزل ما آمدند و گفتند: جریان آن شب را بازگو کنید. معلوم شد که آن بیست نفر به رفیق‌هایشان جریان را گفته بودند و آن‌ها هم مسلمان شده بودند. و السلام.

نقل از حضرت حجت‌الاسلام و المسلمین احمد قاضی زاهدی دامت برکاته در کتاب شیفتگان حضرت مهدی علیه‌السلا‌م‌