مباهله شیعه با وهابیت و اهل سنت ، مولوی ها ماموستا ها اگر جرات دارید تشریف بیارید.دفع شر جن و همزاد باطل السحر قوی و مجرب

گذاشتن لینک های وب دیگران به معنی تائیدآنها نیست کپی و انتشار مطالب با ذکرمنبع مجاز است و الا شرعاً حرام است( بجزمطالبی که درمورد حقانیت شیعه و گمراهی وهابیت و اهل سنت است )

مباهله شیعه با وهابیت و اهل سنت ، مولوی ها ماموستا ها اگر جرات دارید تشریف بیارید.دفع شر جن و همزاد باطل السحر قوی و مجرب

گذاشتن لینک های وب دیگران به معنی تائیدآنها نیست کپی و انتشار مطالب با ذکرمنبع مجاز است و الا شرعاً حرام است( بجزمطالبی که درمورد حقانیت شیعه و گمراهی وهابیت و اهل سنت است )

لاف عشق(ادعای زهاد و صالحین آماده یاری کردن امام زمان در وقت ظهور و قیام )


لاف عشق (ادعای صالحین و زهاد  آماده یاری کردن صاحب الزمان در وقت ظهور و قیام )


در حدود دویست سیصد سال پیش جمعی از صلحا در نجف اشرف مجتمع بودند. از آدم های بسیار خوب و مقدس .
روزی با خودشان نشستند و گفتند: چرا امام نمی آیند؟ در صورتی که ما بیش از 313 نفر که او لازم دارد، هستیم.
به این فکر افتادند که سِر تاخیر در ظهور را به دست آوردند.
تصمیمشان بر این شد که از بین خودشان یک نفر را که به تایید همه، خوب ترینشان هست، انتخاب کنند و او را بفرستند در مسجد کوفه یا سهله تا اعتکاف کند و از خود امام بخواهد که سر تاخیر در ظهور را بیان بفرمایند.

جمعیت خودشان را به دو قسمت تقسیم کردند و قسمت بهتر را باز به دو قسمت و همچنین تا آن فرد آخر را که از همه بهتر و مقدس تر و زاهدتر بود انتخاب کردند که او به مسجد سهله یا مسجد کوفه برود.
او هم رفت و بعد از دو سه روزی برگشت. پرسیدند چطور شد؟

گفت: راست مطلب اینکه من وقتی از نجف بیرون رفتم و رو به مسجد سهله راه افتادم با کمال تعجب دیدم شهری بسیار آباد و خرم در مقابل من ظاهر شد.

جلو رفتم. پرسیدم: اینجا کجاست؟


گفتند: این شهر صاحب الزمان است و امام ظهور کرده است.


بسیار خوشحال شدم و شتابان به در خانه امام رفتم.


کسی آمد و گفتم: به امام بگو فلانی آمده و اذن ملاقات می خواهد.


او رفت و برگشت و گفت: آقا می فرمایند: شما فعلا خسته ای، از راه رسیده ای. برو فلان خانه (نشانی دادند) آنجا مرد بزرگی هست. ما دختر او را برای شما تزویج کردیم. آنجا باش و هر وقت احضار کردیم، بیا.


من خوشحال شدم. به آن آدرس رفتم و خانه را پیدا کردم. از من خیلی پذیرایی کردند و آن دختر را به اتاق من آوردند، هنوز ننشسته بودم که در اتاق را زدند.


گفتم: کیست؟ گفت: مامور از طرف امام. می فرمایند: بیا! می خواهیم قیام کنیم و شما را به جایی بفرستیم.

گفتم: به امام بگو امشب را صبرکنید. گفت: فرموده اند: همین الان بیا. گفتم: بگو من امشب نمی آیم.


تا این را گفتم. دیدم هیچ خبری نیست. نه شهری هست، نه خانه ای هست و نه عروسی. من هستم و صحرای نجف.

منبع: کتاب میر مهر (جلوه های محبت امام زمان) صفحه 311

غذای حرام یکی از دو عامل اصلی دوری از امام زمان‌ علیه السلام

اللهم عجل لولیک الفرج

 دو عامل اصلی دوری از امام زمان‌ علیه السلام

یکی از مردان خدا تعریف می کرد که یک وقت قضیه‏ عجیبی برای من پیش آمد. شب که خواستم بخوابم این سوال برایم مطرح شد که: « چرا مردم سابقاً این قدر محضر امام زمان علیه السلام تشرفات داشته ‏اند و الآن دیگر ندارند؟!»

بعد خوابم برد. در عالم رویا دیدم یک منبری گذاشته‏ اند و آقا امام زمان ایستاده‏ اند و یک پرچم دستشان است و دارند در مورد اینکه چرا سابق مردم بیشتر موفق می‏شدند محضر ما را دریابند و امروزه‏ کمتر، صحبت می‏کنند. یادم هست صحبت آقا به دو زاویه و علت اشاره داشت:
  دلیلش بدبینی ‏ها وبدگویی‏ هائی است که پشت سر همدیگر می‏کنند ( غیبت )که فضا را تاریک می‏کند
یکی هم به جهت رزقشان است که آن صفا و حلال بودن ‏را ندارد.

(نویسنده وبلاگ : غذا ی حرام که آدم خورد دیگه حال عبادتش کم و رغبتش به گناهان زیادخواهد شد یکی از سادات که بارها امام را دیده بود یکسال شد که امام زمان صلوات الله علیه را ندید وقتی آقا را زیارت کرد گفت آقا چرا شما را این مدتی طولانی ندیدم آقا فرمودند بخاطر اینکه از غذای کسی خوردی که مالش به حرام آلوده بود)

++++
سخنرانی آیت الله ناصری:

یکی از اولیاء الهی بود به نام مرحوم حاج مؤمن که استاد آیت الله دستغیب رحمت الله علیه بود.، ایشان برای بنده نقل کرد:
من خدمت یکی از اولیای الهی رسیدم. دستوری به من داد و گفت که مثلاً فلان جا غذا نخور. من هم گفتم چشم. داستانش خیلی مفصل است. می‌گفت: ما با آن شخص که گفته شده بود در خانه‌اش غذا نخورم، مرتبط بودیم. یک روز در خانه ایشان نماز را که خواندیم، سفره انداختند و من خجالت کشیدم بلند بشوم. گفت: «بنشین ناهار بخور». گفتم: «آقا! من معذورم». گفت: «نه؛ بنشین ناهار بخور». حاج مؤمن می‌گفت: «غذا را کشیدیم و من دو سه تا لقمه خوردم». یک دفعه دیدم آن ولی الهی پیدایش شد. اشاره کرد گفت: «بلند شو بیا». بلند شدم رفتم. گفت: «چرا از این غذا خوردی؟» گفتم: «من خجالت کشیدم. برایم کشیدند و کاسه گذاشتند و نتوانستم نخورم». گفت: «خوب، حالا اگر می‌توانی، برو بخور». آمدم نشستم. دیدم تمامش چرک و خون است، خدا شاهد است. گفت: از بوی تعفن غذا حالم خراب شد. نگاه کردم دیدم آن‌ها همه دارند می‌خورند؛ اما دارند چرک و خون می‌خورند. حالم به هم خورد و بلند شدم.
(بعضی از غذا‌ها حقیقتش این است.) نمی دانیم چیست. انسان مقداری برای به دست آوردن غذای حلال و پاک سعی و کوشش بکند. غذا، در فرزندان ما، در عبادات ما آثاری دارد.
در روایت دارد کسی که یک لقمه حرام بخورد، تا (چهل روز دعاهایش مستجاب نمی‌شود).

بحارالأنوار، ج 63، ص 314.


 فایل زیر هم  از حجت الاسلام دارستانی استکه از سایت شون براتون گذاشتم گوش کنید کنید  بسیارزیباست:


قصه امام زمـان قصه جدی ماست . .

بیایم تمام مستحباتی که انجام میدم در مـسیـر حضرت حجت باشه . . .

چطور یاد امام زمان مون باشیم؟