مباهله شیعه با وهابیت و اهل سنت ، مولوی ها ماموستا ها اگر جرات دارید تشریف بیارید.دفع شر جن و همزاد باطل السحر قوی و مجرب

گذاشتن لینک های وب دیگران به معنی تائیدآنها نیست کپی و انتشار مطالب با ذکرمنبع مجاز است و الا شرعاً حرام است( بجزمطالبی که درمورد حقانیت شیعه و گمراهی وهابیت و اهل سنت است )

مباهله شیعه با وهابیت و اهل سنت ، مولوی ها ماموستا ها اگر جرات دارید تشریف بیارید.دفع شر جن و همزاد باطل السحر قوی و مجرب

گذاشتن لینک های وب دیگران به معنی تائیدآنها نیست کپی و انتشار مطالب با ذکرمنبع مجاز است و الا شرعاً حرام است( بجزمطالبی که درمورد حقانیت شیعه و گمراهی وهابیت و اهل سنت است )

قابل توجه همه خصوص خانم ها . اینطوری باشید امام زمان میاد به ملاقات و دیدار شما !!!



مرحوم آیت الله سید علی مجتهد سیستانی- پدربزرگ آیت الله العظمی حاج سید علی سیستانی دامت برکاته- در مشهد مقدس برای آنکه به حضور امام زمان (عج) شرفیاب شود، ختم زیارت عاشورا را چهل جمعه، هر هفته در مسجدی از مساجد شهر آغاز می کند.
ایشان می فرمود: در یکی از جمعه های آخر، ناگهان شعاع نوری را مشاهده کردم که از خانه ای نزدیک به آن مسجدی که من در آن مشغول به زیارت عاشورا بودم، می تابید.
حال عجیبی به من دست داد و از جای برخواستم و به دنبال آن نور به در آن خانه رفتم. خانه کوچک و فقیرانه ای بود که از درون آن نور عجیبی می تابید. در زدم، وقتی در را باز کردند مشاهده کردم که حضرت ولی عصر امام زمان (عج) در یکی از اتاقهای آن خانه تشریف دارند و در آن اتاق جنازه ای را مشاهده کردم که پارچه ای سفید روی آن کشیده بودند.
وقتی که من وارد شدم و اشک ریزان سلام کردم، حضرت به من فرمودند: چرا این گونه به دنبال من می گردی و این رنجها را متحمل می شوی؟ مثل این باشید ( اشاره به آن جنازه کردند) تا من به دنبال شما بیایم! بعد فرمود:

این بانویی است که در دوره بی حجابی ، هفت سال از خانه بیرون نیامد؛ تا مبادا نامحرم او را ببیند!!


منبع : http://hijab.hayatebartar.ir


توضیح اینکه: منظور امام از این که فرمودند مثل این باشید یعنی در راه انجام واجبات و ترک گناهان باید سعی و کوشش کنید هزینه کنید  هوای نفس را و آنچه که دوست دارید را برای خداوندمهربان قربانی کنید اگر بخاطر ترک گناه یا انجام واجبات مجبورید سختی بکشید حتما تحمل کنید ولو زمانی طولانی باشه.اگر این سختی ها رابکشید اون موقع امام خودشون به ملاقات شما میان


امام زمان سید هرندی را از دست بهائی ها نجات داد و نگذاشت کشته بشه قابل توجه روحانیون و بهائیت!!!

اقا صاحب الزمان  صلوات الله علیه سید هرندی را از دست بهائیان نجات داد و نگذاشت کشته بشه قابل توجه  طلاب و بهائیت


آقای سید هرندی که از طلاب و بزرگزادگان اصفهانی هستند و ابوی معظم ایشان جناب فقید، سید مغفورله آقای حاج آقا رضا هرندی، که به تازگی وفات نمودند، از علمای بزرگ و خطبای جلیل اصفهان بودند.


ایشان از قول پدر معظمش نقل نمود که فرمودند:
من در ایام جوانی که هنوز در حجره به سر می‌بردم، به دعوت جمعی، قرار شد که در محله‌ای منبر بروم. البته به من گفتند: در همسایگی منزلی که قرار است منبر بروم، چند خانواده‌ی بهایی -خذلهم الله- سکونت دارند و باید فکر آن ها را هم بکنی ... با همه‌ی آن سفارشات و خیرخواهی‌های مردم، چون ما جوان بودیم با یک شور و خلوص، این امر را تقبل کردیم. بعد از ده شب که پایان جلسات بود، یک مجلس مهمانی تشکیل شد و پس از صرف شام ما عازم مدرسه شدیم.

در راهی که به مدرسه می‌آمدم ناگهان چند نفر را مشاهده کردم که پیدا بود قصد مرا دارند، تا نزدیک شدند، خیلی از من تشکر، قدردانی و تجلیل کردند،‌یکی دست مرا می‌بوسید، دیگری به عبای من تبرک ... که: آقا، حقّاً شما چشم ما را روشن کردید ...

بعد پرسیدند که قصد کجا را دارید؟ من گفتم که می‌خواهم بروم به مدرسه، آن‌ها گفتند‌ خواهش می‌کنیم امشب را به مدرسه نروید و به منزل ما بیایید.مقداری راه که آمدیم به در بزرگ و محکمی رسیدیم، در را باز کردند، وارد شدیم. در را از پشت،‌ از پایین، از وسط و بالا، بستند. وارد اطاق که شدیم ناگهان چندین نفر دیگر را دیدم که همه ناراحت و خشمگین نشسته‌اند و هیچ توجهی به آمدن من نشان ندادند و جواب سلام نگفتند؛ من پیش خود فکر کردم شاید بین خودشان ناراحتی دارند. بعد که ما نشستیم، یکی از این‌ها به تندی خطاب به من کرد که:

سید ... این‌ها چه حرف‌هایی است که بالای منبر می‌گویی؟ -این عتاب همراه با تهدیدی بود- من رو کردم به یکی از آن‌ها که چرا این آقا این‌گونه حرف می‌زند. همگی گفتند: بله درست می‌گوید، چاقو و دشنه آماده شد و گفتند: که امشب،‌ شب آخر تو است و ترا خواهیم کشت. من گفتم که: خوب چه عجله‌ای دارید؟ شب خیلی بلند است و من یک نفر در دست شما آدم‌های مسلح، کشتن من که کاری ندارد، ولی توجه کنید سخنی بگویم.

با تأمل و مشورت و بگو مگو به ما مهلت دادند که من حرفم را بزنم؛ گفتم:‌ من پدر و مادر پیری در هرند (قریه ایشان)‌دارم که مرا با زحمت به شهر فرستاده‌اند تا درس بخوانم و به مقامی برسم و کاری بکنم. اکنون خبر مرگ من برای آن‌ها خیلی گران است شما به خاطر آن‌ها دست از کشتن من بردارید. جواب ایشان تندی و تلخی بود که چه حرف‌هایی می‌گوید یا الله راحتش کنید! دوباره من گفتم: شب بلند است عجله نکنید، من حرف دیگری هم دارم. گفتند که حرف آخرت باشد، بگو. گفتم: شما با این کار یک امامزاده‌ی واجب التعظیمی را پدید می‌آورید مردم بر مرقد من ضریح درست می‌کنند و سال‌های سال به زیارت من می‌آیند و برای من طلب رحمت و ادای احترام می‌کنند و برای قاتلین من، که شماها باشید، نفرین و لعن می‌فرستند. پس بیایید، برای خاطر خودتان از این بدنامی، از این کار منصرف شوید. باز همچنان سر و صدای (بکُشید! ) و (خلاصش کنید) و (این‌ها چه حرف‌هایی است) بلند شد، من دوباره گفتم: پس اکنون که شما عزم کشتن مرا دارید؛ رسم این است که دم مرگ وضویی بسازیم و توبه‌ای و نمازی به جا آوریم. به اصرار، این پیشنهاد ما را قبول کردند و چون احتمال می‌دادند که من مسئله وضو را بهانه کرده‌ام، برای این‌ مبادا که در حیاط فریاد کنم و به همسایه‌ها خبر دهم. مرا در حلقه‌ای از دشنه و خنجر بدستان، برای انجام وضو به حیاط آوردند. من بعد از وضو، نماز را شروع کردم و قصد کردم که در سجده آخر هفت مرتبه بگویم:(المستغاث بک یا صاحب‌الزمان) با حضور قلب، مشغول نماز شدم. در اثنای نماز بود که درب خانه را زدند، این‌ها مردّد بودند که درب را باز کنند یا نه؟! ناگهان درب باز شد و سواری وارد شد و آمد پهلوی من و منتظر ماند که من نماز را تمام کنم پس از اتمام نماز، دست مرا به قصد بیرون بردن از خانه، گرفت، راه افتادیم، این بیست نفری که لحظه‌ای پیش، همه دست به دشنه بودند که مرا بکشند، گویی همه مجسمه بودند که بر دیوار نصبند، دم هم  برنیاوردند و ما از خانه بیرون رفتیم؛ شب گذشته بود و درب مدرسه بسته بود، به دم درب که رسیدیم، درب مدرسه هم باز شد و ما داخل مدرسه شدیم. من به آن آقای بزرگوار عرض کردم: بفرمایید حجره‌ی کوچک ما خدمتی کنیم.

جواب فرمودند که:‌ من باید بروم. و شاید هم فرمودند که: مثل شما نیز هست که من باید به دادشان برسم (تردید از راوی است) و من از ایشان جدا شده، وارد حجره شدم. دنبال کبریت بودم که چراغ روشن کنم، ناگهان به خود آمدم که: این چه داستانی است؟ من کجا بودم؟ چه شد؟ چگونه آمدم؟ و اکنون کجایم؟ به دنبال آن بزرگوار روان شدم، ولی اثری از او نیافتم.

صبح، خادم با طلبه‌ها دعوا داشت
که چرا درب مدرسه را باز گذاشته‌اند و اصلاً چرا بعد از گذشتن وقت آمده‌اند.
و همه طلاب اظهار بی اطلاعی می‌کردند. تا آمدند سراغ ما که چه کسی برای شما درب را باز کرد؟ من گفتم: ما که آمدیم درب باز بود و جریان را کتمان کردم.
صبح همان شب، همان بیست نفر آمدند سراغ ما را گرفتند و به حجره‌ی ما وارد شدند و همگی اظهار داشتند که شما را قسم می‌دهیم به جان آن‌که دیشب شما را از مرگ و ما را از گمراهی و ضلالت نجات داد، راز ما را فاش نکن و همگی شهادتین گفته و اسلام آوردند.
ما هم‌چنان این راز را در دل داشتیم و با احدی نمی‌گفتیم، تا مدت زیادی بعد از آن، اشخاصی از تهران به منزل ما آمدند و گفتند: جریان آن شب را بازگو کنید. معلوم شد که آن بیست نفر به رفیق‌هایشان جریان را گفته بودند و آن‌ها هم مسلمان شده بودند. و السلام.

نقل از حضرت حجت‌الاسلام و المسلمین احمد قاضی زاهدی دامت برکاته در کتاب شیفتگان حضرت مهدی علیه‌السلا‌م‌

تسلیت شهادت امام عسکری علیه السلام و چند حکایت و حدیث زیبا از آن حضرت


شهادت امام عسکری علیه السلام را به امام زمان صلوات الله علیه و همه شما محبان آن حضرت تسلیت میگم:


امام حسن عسکری علیه السلام در سال 260 ه‌ در سن 28 سالگی به دست معتمد عباسی به شهادت رسید.

(ارشاد: ج 2، ص 336. کشف الغمة: ج 2، ص 402. مستجاد: ص 226. اقبال: ص 598. فیض العلام: ص 207. زاد المعاد: ص 334. کافی: ج 2، ص 561. مصباح کفعمی: ج 2، ص 596. بحار الانوار: ج 95، ص 356 355، ج 50، ص 334)
معتمد به عباسیین سفارش می‌کرد که بر آن حضرت تنگ بگیرند.
(قلائد النحور: ج رجب، ص 144)
صدوق می‌فرماید: معتمد چندین مرتبه امام عسکری علیه السلام را حبس کرد.
22 ساله بودند که امام هادی علیه السلام به شهادت رسیدند، و مدت امامت آن حضرت شش سال بود. در شبی که فردای آن روز به شهادت رسیدند نامه‌های زیادی به مردم مدینه نوشته بودند.
(بحار الانوار: ج 5، ص 331)
هنگام نماز صبح، بعد از آنکه امام عصر علیه السلام آن حضرت را وضو دادند و جوشانده‌ای به حضرتش دادند، به شهادت رسیدند.
(غیبت طوسی: ص 164. زاد المعاد: ص 334. کمال الدین: ص 473)
وقتی مردم سامرا با خبر شدند، همه بازارها بسته شد و مردم کنار منزل آن حضرت جمع شدند. وزراء و اتباع خلیفه و بنی هاشم و علویات داخل منزل بودند. در سامرا صدای شیون و گریه از هر سو به گوش می‌رسید و قیامتی بر پا شده بود.
امام زمان علیه السلام آن حضرت را غسل داده بعد از کفن آن حضرت بدن مطهر را جهت نماز آوردند. جعفر برادر حضرت جلو آمد که بر بدن مبارک نماز بخواند. همین که خواست تکبیر بگوید امام زمان علیه السلام در حالی که طفلی گندمگون، پیچیده موی، گشاده دندان مانند پاره ماه بود از حرم بیرون آمد و ردای جعفر را کشید و او را از آن مکان دور کرد و بر پدر بزرگوارش نماز خواند، و آن حضرت را نزد قبر پدر بزرگوارش حضرت هادی علیه‌السلام دفن نمودند.
(فیض العلام: ص 209)

جعفر این واقعه را برای معتمد نقل کرد. همه جا را در جستجوی حضرت گشتند، ولی اثری از آن حضرت ندیدند.
در سال شهادت امام عسکری علیه السلام سال 260 ه‌ محدث جلیل جناب فضل بن شاذان نیشابوری از دنیا رحلت فرمود. او صاحب 180 تألیف است و امام عسکری علیه السلام سه بار بر او رحمت فرستاده‌اند.
(قلائد النحور: ج رجب، ص 144 143. تتمة المنتهی: ص 350 - 351) تقویم شیعه
+++

معجزه ای از امام حسن عسکری صلوات الله علیه:

ابوهاشم گوید: روزى #امام_حسن_عسکرى علیه‌‏السلام سوار مرکب شده به سمت صحرا روانه شد؛ من نیز سوار مرکبم شدم و همراه ایشان به راه افتادم.

در مسیر راه، هنگامى که ایشان جلو مى‏‌رفت و من پشت سرشان بودم، ناگهان فکر قرضى که بر عهده داشتم و موعد بازگرداندنش نزدیک شده بود، به ذهنم خطور کرد و فکر مى‌‏کردم از چه راهى قرضم را ادا کنم؟
ناگاه امام عسکرى علیه‏‌السلام فرمود: ابوهاشم! «الله یقضی»؛ خدا دینت را ادا می‌کند؛ سپس خم شد و با تازیانه روى زمین خطى کشید و فرمود: پیاده شو، بردار و مخفى نما؛ من نگاه کردم، دیدم یک قطعه شمش طلای ناب است.

اینها عقل را مبهوت می‌کند؛ به نظر اینجور خاک را منقلب می‌کند!!

 مقدارى از مسیر که رفتیم، دوباره به فکر فرو رفتم و با خود گفتم: این برای ادای دینم؛ اما برای زندگی چه کنم؟

حضرت دوباره رو به من نموده و سپس مانند قبل، روى زمین خطى کشید و فرمود: پیاده شو، بردار و مخفى نما؛ هنگامى که پیاده شدم، دیدم شمشى از نقره است، آن را مخفى نمودم.
با هم بقیه مسیر را پیمودیم و حضرت به خانه‏‌اش رفت و من نیز به سمت خانه‏‌ام روانه شدم.
هنگامى که به منزل رسیدم، مشغول

  ادامه مطلب ...

ماجرای پروفسور الجزایری که امام رضا علیه السلام حاجتش را داد+ چند حدیث زیبا از امام رضا صلوات الله علیه

ده سفارشِ گهر بار امام رضا(ع)
۱- در خوشحال کردن مردم بسیار بکوشید تا در قیامت خدا خوشحال‌تان کند
۲- تا می‌توانید سکوت اختیار کنید که سکوت موجب محبت می‌شود و راهنمای هر خیری است
۳- در خواندن ( همراه با تدبر) سوره حمد استمرار بورزید که جمیع خیر در امور دنیا و آخرت در آن گرد آمده
۴- به روزی اندک خدا راضی باشید تا خدا نیز از عمل کم شما راضی باشد
۵- در برقرار کردن صله رحم ثابت قدم باشید که بهترین نوعِ آن، خودداری از آزار خویشاوندان است
۶- به کسی که از خدا نمی‌ترسد امید نداشته باشید که نه تعهد دارد، نه نجابت و نه کرم
۷- بسیار احسان کنید که خداوند در قیامت، یک نصفه خرما را مانند کوه اُحد بزرگ می‌کند
۸- حقُّ‌النّاس را رعایت کنید که دوستی محمد و آل محمد بدون آن پذیرفته نیست
۹- از بخششی که زیانش برای تو بیش از سودی است که به دیگران می‌رسد، حذر کن
۱۰- بسیار مراقب کردار خود باشید تا مورد تهمت و اتهام قرار نگیرید، که در آن صورت، حقِّ ملامت نخواهید داشت
ولادت با سعادت حضرت علی ابن موسی الرضا(ع) مبارک

+++

ابراهیم بن عباس مى‏گوید:

ما رَأَیْتُ أَبَاالْحَسَنِ الرِّضا علیه‏ السلام جَفا أَحَدا بِکَلِمَةٍ قَطُّ وَ لارَأَیْتُهُ قَطَعَ عَلى أَحَدٍ کَلامَهُ حَتّى یَفْرُغَ مِنْهُ وَ ما رَدَّ أَحَدا عَنْ حاجَةٍ یَقْدِرُ عَلَیْها.
هرگز ندیدم که امام رضا علیه‏ السلام با سخن خود کسى را برنجاند و سخن کسى را قطع کند، تا این که سخن خود را تمام بکند، و هرگز حاجت کسى را که توان اداى آنرا داشت ردّ نمى‏کرد.
عیون اخبار الرضا 2: 197 ح 7، بحارالانوار 49: 90 ح 4

+++

ماجرای پروفسور الجزایری که امام رضا علیه السلام حاجتش را داد
 به گزارش رهیافتگان (پایگاه جامع مبلغین و تازه مسلمانان )، این خاصیت زیارت امام رضا(علیه السلام) است که آدم را سر ذوق می آورد. پروفسور فرانسوی الجزایری تبار، آن قدر خود را در شهر امام رضا(علیه السلام) آشنا می بیند که در لابه لای صحبت، گاه به فارسی گریزی می زند و حرف دلش را دست و پا شکسته به زبان ما می گوید. دکترای فلسفه سیاسی از پاریس و درجات متعدد علمی دیگر مانند فوق لیسانس علوم سیاسی، فوق لیسانس تاریخ و … را در خانه گذاشته و ساده و بی آلایش به زیارت امام رضا(علیه السلام) آمده است. پای صحبتش می نشینم.

شنیدن کی بود مانند دیدن
«رشید بن عیسی» حرفهای خود را درباره برکات عینی زیارت امام رضا(علیه السلام) با ذکر خاطره زیبایی آغاز می کند: «من معجزه امام رضا(علیه السلام) را درباره خودم برای خیلی ها گفته ام. پیش از آن درباره امام رضا(علیه السلام) زیاد شنیده بودم، ولی «شنیدن کی بود مانند دیدن». آدم وقتی به این مکان مقدس پا می گذارد و چنین عشقی را نسبت به اهل بیت(علیه السلام) می بیند، احساس می کند که از نظر روحی کاملاً دچار تغییر و تحول شده است. من از یک کشور دیگر و اهل سنت هستم که بیشتر به نام، سنی است.
ما در الجزایر اهل بیت(علیه السلام) را دوست داریم، ولی آنها را نمی شناسیم. ما نام همه اهل بیت(علیه السلام) را می دانیم، ولی هیچ کس نمی داند که بر سر حسین(علیه السلام)، فاطمه(سلام الله علیها) و … چه آمده است. من برادرزاده ام را به مدت 12 سال گم کرده بودم و نمی دانستم زنده است یا مرده. برادرزاده ام خلبان بود و من هر وقت با هواپیما سفر می کردم، عکس او را به خلبان نشان می دادم و سراغ او را از او می گرفتم و می گفتم اگر او را دیدید بگویید عمویت دنبالت می گردد و … تا اینکه به مشهد آمدم و این قضیه را با یکی از دوستان در میان گذاشتم. او گفت: «چرا پیش امام رضا(علیه السلام) نمی روی و مشکلت را به ایشان نمی گویی؟
او «قاضی الحاجات» است.» به حرم آمدم و از آداب زیارت و این حرفها چیزی نمی دانستم، ولی با کمال سادگی و صمیمیت به محضر امام رضا(علیه السلام) رفتم و به ایشان گفتم، (می رود روی کانال فارسی): «ببخشید امام رضا! سلام ا… علیک. شفاعت شما می خواستم. کمک کن به مان. به ]حق [جد شما پیغمبر صلوات ا… علیه و آله. (برمی گردد به انگلیسی) کمک کن برادرزاده ام را پیدا کنم. نشانه ای برایم بفرست که بفهمم زنده است یا مرده.» هنوز دو ماه نگذشته بود که همسر برادرزاده ام از لندن به منزل من در پاریس تلفن زد و به فرزندانم گفته بود که ما در لندن زندگی می کنیم و … بنابراین من دوباره برای تشکر به حرم امام رضا(علیه السلام) آمدم. من در این قضیه، معجزه امام رضا(علیه السلام) را دیدم؛ چون چندین سال به دنبال برادرزاده ام می گشتم و به جایی نمی رسیدم و امام رضا(علیه السلام) در اوج نومیدی حاجتم را برآورده کرد.

تشکر از امام رضا(علیه السلام)
حالا «بن عیسی» در پی تشکر از امام رضا(علیه السلام) به خاطر لطف بزرگ ایشان است: «با خودم فکر می کردم که بهترین راه برای تشکر از امام رضا(علیه السلام) این است که سرویسهای بهداشتی حرم را تمیز کنم. سه دانشجوی ایرانی که برای تقویت زبان انگلیسی همراهم آمده بودند، وقتی از نیت من باخبر شدند، خندیدند و گفتند: «خبر نداری. باید چند سال در نوبت بمانی. خیلی از عاشقان امام رضا(علیه السلام) آرزو دارند که دستشویی های حرم را تمیز کنند.» گمان می کردم که قرار است کار بزرگی برای امام رضا(علیه السلام) انجام بدهم، ولی دیدم که در میان عاشقان ایشان ذره ای بیش نیستم.
دیگر کاری از دستم برنمی آمد، جز اینکه برای نماز صبح به حرم بروم و از امام رضا(علیه السلام) تشکر کنم. کنار من یکی از خادمان نشسته بود. می خواستم برای احترام دستش را ببوسم، ولی او اجازه نداد و من را بوسید. وقتی فهمید از فرانسه آمده ام، گفت چند دقیقه دیگر پیش من می آید. بعد از 10 دقیقه مردی پیش من آمد و گفت: «این آقایی را که دارد برای دیدار شما می آید، می شناسید؟» گفتم او خادم است. مرد گفت (فارسی): «بله، خادم هست. ولی این آقا، ژنرال صفوی، رئیس ارتش پاسدارها.» (انگلیسی) نمی توانم بگویم در آن لحظه چه احساسی داشتم.
خیلی خوشحال بودم که بالاترین فرمانده نظامی در میان خادمان این حرم است. وقتی او آمد، یک کلمه هم
نتوانستم حرف بزنم و فقط گریه می کردم تا خوشحالی خودم را برای این مرد ابراز کنم و برای جمهوری اسلامی که در آن بالاترین ژنرال ها، حرم امام رضا(علیه السلام) را تمیز می کنند. این بالاترین میزان عشق به امام رضا(علیه السلام) و بزرگترین تواضع از سوی خادمان حکومت است. اگر می خواهید خادم جمهوری اسلامی باشید، باید خود را بسازید. از شدت گریه، نمی توانستم حرفی با او بزنم و فقط او را بوسیدم.»
اینجاست طبیبی که ندارد نوبت


نکته مهم : برای خدمت به امام رضا صلوات الله علیه حتما نباید که در مشهد و اطراف حرم کاری بکنید میتونید کیلومتر ها دورتر تو شهر  و روستای خودتون هم هر کمک و خدمتی که میتونید به مومنین بکنید و بگید نذر امام رضاست. نذر (غیر مشروط کنید تو توضیح المسائل نوشته )کنید به مردم خدمت کنید . گرهی از کارشون باز کنید . تخفیفی در فروش اجناس بدید، اجاره خانه را کم کنید به مستاجر بگید مهمان امام رضا هستی، کمک مالی یا غیر مالی به فقرا بکنید بگید هدیه امام رضاست میخواید چندین سال تو نوبت باشید بلکه یه روزی خادم اقا بشید؟؟ خب چرا از همین الان دل امام رضا را با کارهای خیر و شاد کردن دوستانش شاد نکنید ؟؟؟ از کجا معلوم که تا چند سال دیگه زنده باشید و بتونید خدمت کنید  تو حرم اقا امام الرئوف. از همین الان شروع کنید از تخصص و قدرت بدنی و توانائی فکر و کلام یا مالی خودتون استفاده کنید و به هر شکل میتونید به دوستان حضرت کمک کنید و مشکلاتشون را حل کرده دلشون را شاد کنید و ذخیره بزرگی برای قیامت و تنهائی قبرخود فراهم کنید به امید وارث نشینید که باختید.

داستان سرودن شعر «آمدم ای شاه پناهم بده» از زبان مرحوم حبیب‌الله‌ چایچیان(حسان)


بسم الله الرحمن الرحیم

مرحوم حبیب‌الله‌ چایچیان(حسان) درباره‌ی ماجرای سرودن شعر «آمدم ای شاه پناهم بده» می‌گوید: مادرم در آخرین لحظاتی که خدمتشان رسیدم، همیشه آن حال و هوای ارادت به چهارده معصوم را داشت و در همان حال که سکته کرده بود، دکتر را خبر کردیم.

دکتر مشغول گرفتن نوار شد و وقتی خواست برود، متأسفانه مادرم سکته دیگری کرد. من به دکتر آن را اعلام کردم. دکتر خطاب به من گفت: «فردی که این گونه سکته کند، کمتر زنده خواهد ماند!» به هر حال دکتر راهی شد و من خدمت مادر برگشتم و به ایشان عرض کردم، شما آرزویتان چیست؟

ایشان گفت: آرزوی من این است که یک بار دیگر حضرت رضا(ع) را زیارت کنم (و این نکته را هم بگویم که راه رفتن ایشان خیلی سخت بود و حال خوبی نداشت و من دو بازوی مادر را می‌گرفتم تا بتواند یواش یواش حرکت کند.)

با هواپیما به سمت مشهد رفتیم. نمی‌دانم در ایام تولد حضرت رضا(ع) بود یا شهادت، حرم خیلی شلوغ بود. وارد شدن به حرم هم یقیناً مشکل و حتی برای مادرم غیرممکن بود،

گفتم مادرجان! از همین جا سلام بدهی، زیارتت قبول است. گفت: «ما قدیمی‌ها تا ضریح را نبوسیم، به دلمان نمی‌چسبد» گفتم: دل چسبی‌اش به این است که حضرت جواب بدهد.

هر چه کردم دیدم مادر قبول نمی‌کند. خلاصه بازوی مادر را گرفته بودم و همین طور به سمت ضریح حرکت می‌کردیم؛ در همین حال دیدم که حال شعر برایم فراهم شد، من تمام توجه‌ام را به شعر و الهامی که عنایت شده بود دادم، دیدم زبان حال مادرم است نه زبان حال من! و شعر تا «تخلص» رسید.

وقتی شعر به «تخلص» رسید دیدم مادرم با آن ازدحام که آدم سالم نمی‌توانست برود، خودش را به ضریح رسانده بود و داشت ضریح را می‌بوسید و من هم ضریح را بوسیدم؛ و این شعر در حقیقت زبان حال مادرم در آخرین لحظات عمرش است...

شعر کامل به شرح زیر است:

آمدم ای شاه پناهم بده
خط امانی ز گناهم بده

ای حرمت ملجأ درماندگان
دور مران از در و راهم بده

ای گل بی‌خار گلستان عشق
قرب مکانی چو گیاهم بده

لایق وصل تو که من نیستم
اذن به یک لحظه نگاهم بده

ای که حریمت مَثل کهرباست
شوق و سبک‌خیزی کاهم بده

تا که ز عشق تو گدازم چو شمع
گرمی جان‌سوز به آهم بده

لشکر شیطان به کمین منند
بی‌کسم ای شاه پناهم بده

از صف مژگان نگهی کن به من
با نظری یار و سپاهم بده

در شب اول که به قبرم نهند
نور بدان شام سیاهم بده

ای که عطابخش همه عالمی
جمله حاجات مرا هم بده

آن چه صلاح است برای «حسان»
از تو اگر هم که نخواهم بده

"صلی الله علیک یا علی ابن موسی الرضا"

کپی و انتشار  این مطلب بدون ذکر منبع شرعاً حرام است و راضی نیستیم

متن سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین فرحزاد – سیری در صحیفه سجادیه، شرح دعای هفدهم (شناخت شیطان)

برنامه سمت خدا شبکه3 سیما
موضوع برنامه: سیری در صحیفه سجادیه، شرح دعای هفدهم (شناخت شیطان)
کارشناس: حجت الاسلام والمسلمین فرحزاد
تاریخ پخش: 20-03- 98
شریعتی:
بسم الله الرحمن الرحیم، اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
سلام می‌کنم به همه بیننده‌ها و شنونده‌های خوبمان، طاعات و عبادات شما قبول باشد. به سمت خدای امروز خوش آمدید. انشاءالله همیشه زیر سایه‌ی خدای متعال باشید. حاج آقای فرحزاد سلام علیکم، خیلی خوش آمدید.
حاج آقای فرحزاد: عرض سلام دارم خدمت جنابعالی و بینندگان و شنوندگان عزیز. عید بزرگ سعیدی که پشت سر گذاشتیم را تبریک عرض می‌کنیم. خوشا به حال آنهایی که در ماه رمضان بهره کامل را بردند، به مستضعفین کمک کردند، افطار و سحری‌هایی که دادند، انشاءالله خدا از همه قبول کند و این خیرات استمرار داشته باشد و ماه رمضان‌ها زنده باشیم و مهمان خدا باشیم.
شریعتی:
رسم ادب و طرز حیا کردن را *** شوق طلب و خدا خدا کردن را
هربار صحیفه را تورّق کردم *** آموخته‌ام راه دعا کردن را
خوشا به حال آنهایی که با صحیفه سجادیه مخصوصاً در ایام ماه مبارک رمضان مأنوس‌تر شدند. امروز هم از دعای هفدهم صحیفه سجادیه خواهیم شنید.
حاج آقای فرحزاد: بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین، اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.  
دعای هفدهم صحیفه سجادیه درباره‌ی پناهندگی از شر شیطان است. راهکارهایی که ما را از شیطان دور می‌کند. در همه حالات باید به خدا پناه برد. حضرت در فرازی دیگر می‌فرمایند: «اللَّهُمَّ وَ أَشْرِبْ‏ قُلُوبَنَا إِنْکَارَ عَمَلِهِ» خدای دلهای ما را آکنده کن از اینکه هر عمل شیطانی را انکار کنیم و مقاومت و رد کنیم. این یک پشتوانه محکم نیاز دارد. «وَ الْطُفْ لَنَا فِی نَقْضِ حِیَلِهِ» خدایا به ما لطف کن که حیله‌های او را به هم بزنیم. «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ حَوِّلْ سُلْطَانَهُ عَنَّا» خدایا سلطنت او را از ما برگردان به طرف دیگران، «وَ اقْطَعْ رَجَاءَهُ مِنَّا» امیدش را از ما قطع کن. بعضی صفات و اخلاقی دارند که شیطان قطع امید کرده است. می‌گوید: من دیگر زورم به این نمی‌رسد. بعضی شیطان نزدیک شود، نابود می‌شود. از خدا می‌خواهد که امید شیطان را از ما قطع کن. «وَ ادْرَأْهُ عَنِ الْوُلُوعِ بِنَا» خدایا او را دور کن از اینکه ما را بازی بدهد و سر به سر ما بگذارد. بعد حضرت برای همه دعا می‌کنند.
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اجْعَلْ آبَاءَنَا وَ أُمَّهَاتِنَا وَ أَوْلَادَنَا وَ أَهَالِیَنَا وَ ذَوِی أَرْحَامِنَا وَ قَرَابَاتِنَا وَ جِیرَانَنَا مِنَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ» چقدر خوب است آدم برای همه دعا کند. عرضه می‌دارد خدایا پدران ما، مادران ما، اولاد ما، خانواده‌های ما، فامیل‌های ما، همسایه‌های ما از مؤمنین و مؤمنات، «فِی حِرْزٍ حَارِزٍ وَ حِصْنٍ حَافَظٍ» در حصار محکم و قلعه محکمی قرار بده «وَ کَهْفٍ مَانِعٍ» پناهگاهی که مانع باشد. سد نفوذ ناپذیر برای ما قرار بدهد. «وَ أَلْبِسْهُمْ مِنْهُ جُنَناً وَاقِیَةً» خدایا بپوشان به دوستان و بستگان من یک سپری که نگهدارنده باشد از نفوذ شیطان، «وَ أَعْطِهِمْ عَلَیْهِ أَسْلِحَةً مَاضِیَةً» یک سلاح بُرنده به آشنایان من بده که شیطان را دور کنند و از بین ببرند. «اللَّهُمَّ وَ اعْمُم ‏بِذَلِکَ مَنْ شَهِدَ لَکَ بِالرُّبُوبِیَّةِ» خدایا این حفاظت و شر شیطان را مرحمت کن به عموم کسانی که به ربوبیت تو شهادت می‌دهند و کسانی که لا اله الا الله می‌گویند و اخلاص به وحدانیت دارند و کسانی که با شیطان به حقیقت عبودیت مقابله می‌کنند و کمک می‌خواهند که با شیطان مقاومت کنند. به همه آنها مرحمت کن.
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ خَاتَمِ النَّبِیِّینَ وَ سَیِّدِ الْمُرْسَلِینَ وَ عَلَى أَهْلِ بَیْتِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ» درود بر خاتم النبیین، سید المرسلین و اهل‌بیت پیامبر، بعد حضرت دعای عمومی می‌کنند. این خیلی مهم است که دعاهای ما عمومی باشد، همه مؤمنین و درگذشتگان و حق داران را یاد کنیم.«وَ أَعِذْنَا وَ أَهَالِیَنَا وَ إِخْوَانَنَا وَ جَمِیعَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ مِمَّا اسْتَعَذْنَا مِنْهُ» از هرچه پناه بردیم «وَ أَجِرْنَا مِمَّا اسْتَجَرْنَا بِکَ مِنْ خَوْفِهِ» آنچه از شیطان می‌ترسیدیم و به تو پناه برده شدیم، همه را پناه بده. «وَاسْمَعْ لَنَا مَا دَعَوْنَا بِهِ» خدایا دعاهایی که ما کردیم را اجابت کن. «وَ أَعْطِنَا مَا أَغْفَلْنَاهُ» اگر غفلت کردیم چیزهایی را بخواهیم به ما مرحمت کن، «وَ احْفَظْ لَنَا مَا نَسِینَاهُ» آن چیزهایی که ما فراموش کردیم را حفظ کن. «وَ صَیِّرْنَا بِذَلِکَ فِی دَرَجَاتٍ الصَّالِحِینَ» با این پناهندگی و اجابت دعاها، ما را در درجات صالحین و مراتب مؤمنین قرار بده، «وَ مَرَاتِبِ الْمُؤْمِنِینَ آمِینَ رَبَّ الْعَالَمِینَ‏» دعای هفدهم تمام شد و نکات خیلی مهمی در مورد شیطان و پناهندگی به خدای متعال داشت. چند نکته را این هفته در مورد شیطان گفتیم ولی دو سه نکته دیگر هم فرصت باشد عرض خواهیم کرد.
یک نکته و قاعده کلی این است که هر امر منفی، چیزهایی که دعوت به گناه و شرارت می‌کند، دعوا و فکرهای بد، بدی و اختلاف، تمام جریان‌های منفی برای شیطان است، همه چیزهای مثبت هم برای خدای متعال و ملائکه است. یک نفر به امام صادق گفت: مقدماتی پیش نیامده من ضرری ببینم و مصیبت باشد، موج بد و نا امیدی و افسردگی مرا می‌گیرد. من نه پولی دارم و پیشامد خوشی برایم شده است ولی سرحال و خوش هستم، امام صادق فرمود: آنجایی که احساس بحران و غم و ناامیدی داری، علامت این است که موج شیاطین دور تو آمدند. آنجایی که آرامش و خوشی هست، «علامة دنو الملک» علامت این است که فرشته‌ها سراغت آمدند، لشگر و نیروهای الهی آمدند. بعد حضرت استشهاد به آیه قرآن کردند، اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، «الشَّیْطانُ‏ یَعِدُکُمُ‏ الْفَقْرَ وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشاءِ وَ اللَّهُ یَعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَ فَضْلًا وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیم‏» (بقره/268) کار خدا و اولیای خدا، کار مربی‌ها و معلم‌ها، همه آنهایی که در مسیر صراط مستقیم الهی هستند، این است که امید بدهند و دعوت به خوبی‌ها و مغفرت کنند. خدا بخشنده است. ولی شیطان می‌گوید: بدبخت می‌شوی، بدتر می‌شود. تو دیگر اصلاح نمی‌شوی، خدا تو را نمی‌آمرزد. تمام افکار منفی برای شیطان است. باید به خدا پناه ببریم.
کسی به مرحوم دولابی یک جمله‌ای گفت، واقعاً جالب بود. آقای دولابی تمام نگاهشان مثبت‌گرا بود. من خدمت ایشان بود، عالم برجسته‌ای هم آنجا بود. ایشان فال برای آقا زدند، مطلعش این بود:
منم که شهره‌ی شهرم به عشق ورزیدن *** منم که دیده نیالوده‌ام به بد دیدن
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم *** که در طریقت ما کافری است رنجیدن
ایشان مثبت بین بود و از بدترین چیزها هم یک زیبایی درمی‌آورد. همیشه از خدا تعریف می‌کرد و بشارت و نوید می‌داد. هیچوقت کسی را نا امید نکرد. ایشان می‌فرمودند: برای دیدن بقیه مطلب روی ادامه مطلب در سطر زیر کیلیک کنید
ادامه مطلب ...

نمونه هایی از جود و کرم و سخاوت، کریم ال طه امام حسن مجتبی صلوات الله علیه

میلاد پر خیر و برکت کریم اهل مدینه امام حسن مجتبی علیه السلام را به امام زمان صلوات الله علیه و همه شما تبریک میگم .

نمونه هایی از کرم و سخاوت امام حسن مجتبی صلوات الله علیه


منابع مقاله:
زندگانی امام حسن مجتبی، رسولی محلاتی، سید هاشم؛

درباره سخاوت امام (ع) روایات زیاد و جالبی نقل شده که برخی از آنها را ذیلا خواهید خواند، و در حدیثی آمده که امام حسن (ع) هیچ گاه سائلی را رد نکرد و در برابر درخواست او «نه» نگفت، و چون به آن حضرت عرض شد: چگونه است که هیچ گاه سائلی را رد نمی کنید؟ پاسخ داد: «انی لله سائل و فیه راغب و انا استحیی ان اکون سائلا و ارد سائلا و ان الله تعالی عودنی عادة، عودنی ان یفیض نعمه علی، و عودته ان افیض نعمه علی الناس، فاخشی ان قطعت العادة ان یمنعنی المادة» !

(من سائل درگاه خدا و راغب در پیشگاه اویم، و من شرم دارم که خود درخواست کننده باشم و سائلی را رد کنم، و خداوند مرا به عادتی معتاد کرده، معتادم کرده که نعمتهای خود را بر من فرو ریزد، و من نیز در برابر او معتاد شده ام که نعمتش را به مردم بدهم، و ترس آن را دارم که اگر عادتم را ترک کنم اصل آن نعمت را از من دریغ دارد).

امام (ع) به دنبال این گفتار این دو شعر را نیز انشا فرمود:
«اذا ما اتانی سائل قلت مرحبا
بمن فضله فرض علی معجل
و من فضله فضل علی کل فاضل
و افضل ایام الفتی حین یسئل» (۱)

(هنگامی که سائلی نزد من آید بدو گویم: خوش آمدی ای کسی که فضیلت او بر من فرضی است عاجل.و کسی که فضیلت او برتر است بر هر فاضل، و بهترین روزهای جوانمرد روزی است که مورد سؤال قرار گیرد، و از او چیزی درخواست شود).

این هم داستان جالبی است:
ابن کثیر از علمای اهل سنت در البدایة و النهایة روایت کرده که امام (ع) غلام سیاهی را دید که گرده نانی پیش خود نهاده و خودش لقمه ای از آن می خورد و لقمه دیگری را به سگی که آنجا بود می دهد.
امام (ع) که آن منظره را دید بدو فرمود: انگیزه تو در این کار چیست؟
پاسخ داد:
«انی استحیی منه ان آکل و لا اطعمه» (من از او شرم دارم که خود بخورم و به او نخورانم!)
  امام (ع) بدو فرمود: از جای خود برنخیز تا من بیایم! سپس به نزد مولای آن غلام رفت و او را با آن باغی که در آن زندگی می کرد از وی خریداری کرد، آنگاه آن غلام را آزاد کرده و آن باغ را نیز به او بخشید! (۲)


چه نامه پر برکتی
ابراهیم بیهقی، یکی از دانشمندان اهل سنت، در کتاب المحاسن و المساوی (۳) روایت کرده که مردی نزد امام حسن (ع) آمده و اظهار نیازی کرد، امام (ع) بدو فرمود:
«اذهب فاکتب حاجتک فی رقعة و ارفعها الینا نقضیها لک»
(برو و حاجت خود را در نامه ای بنویس و برای ما بفرست ما حاجتت را برمی آوریم!)
آن مرد رفت و حاجت خود را در نامه ای نوشته برای امام (ع) ارسال داشت، و آن حضرت دو برابر آنچه را خواسته بود به او عنایت فرمود.شخصی که در آنجا نشسته بود عرض کرد:
«ما کان اعظم برکة الرقعة علیه یابن رسول الله!» (براستی چه پر برکت بود این نامه برای این مرد ای پسر رسول خدا!)
امام (ع) فرمود: «برکتها علینا اعظم حین جعلنا للمعروف اهلا، اما علمت ان المعروف ما کان ابتداءا من غیر مسئلة، فاما من اعطیته بعد مسئلة فانما اعطیته بما بذل لک من وجهه» (برکت او زیادتر بود که ما را شایسته این کار خیر و بذل و بخشش قرار داد، مگر ندانسته ای که بخشش و خیر واقعی، آن است که بدون سؤال و درخواست باشد، و اما آنچه را پس از درخواست و مسئلت بدهی که آن را در برابر آبرویش پرداخته ای!)


و چه لقمه پر برکتی
قندوزی، از نویسندگان اهل سنت، در کتاب ینابیع المودة (۴) از حضرت رضا (ع) روایت کرده که امام حسن (ع) به خلاء (۵) رفت و لقمه نانی را در آنجا دید، پس آن را برداشت و با چوبی آن را پاک کرد و به برده اش داد، و چون بیرون آمد آن را از آن برده مطالبه کرد و برده گفت:
«اکلتها یا مولای» : (ای آقای من، من آن را خوردم!)
امام (ع) به او فرمود: «انت حر لوجه الله» ! (تو در راه خدا آزادی!)
آنگاه فرمود: از جدم رسول خدا (ص) شنیدم که می فرمود:
«من وجد لقمة فمسحها او غسلها ثم اکلها اعتقه الله تعالی من النار، فلا اکون ان استعبد رجلا اعتقه الله عز و جل من النار» .
(کسی که لقمه ای را افتاده ببیند و آن را پاک کرده یا بشوید و بخورد، خدای تعالی او را از آتش دوزخ آزاد کند، و من چنان نیستم که مردی را که خدای عز و جل از آتش دوزخ آزاد کرده به بردگی خود گیرم).
و چه شاخه گل پر برکتی
زمخشری در کتاب ربیع الابرار از انس بن مالک روایت کرده که گوید: من در خدمت حسن بن علی (ع) بودم که کنیزکی بیامد و شاخه گلی را به آن حضرت هدیه کرد.
حسن بن علی بدو گفت:
«انت حرة لوجه الله» (تو در راه خدا آزادی!)
من که آن ماجرا را دیدم به آن حضرت عرض کردم: کنیزکی شاخه گل بی ارزشی به شما هدیه کرد و تو او را آزاد کردی؟
در پاسخ فرمود:
«هکذا ادبنا الله تعالی «اذا حییتم بتحیة فحیوا باحسن منها» و کان احسن منها اعتاقها» (۶)
(اینگونه خدای تعالی ما را ادب کرده که فرمود: «وقتی تحیه ای به شما دادند، تحیتی بهتر دهید» و بهتر از آن آزادی اوست).
دفع دشمنی خطرناک از مردی به وسیله امام
از کتاب العدد روایت شده که گفته اند مردی در حضور امام حسن (ع) ایستاده، گفت:
«یابن امیر المؤمنین بالذی انعم علیک بهذه النعمة التی ما تلیها منه بشفیع منک الیه بل انعاما منه علیک، الا ما انصفتنی من خصمی فانه غشوم ظلوم، لا یوقر الشیخ الکبیر و لا یرحم الطفل الصغیر» !
(ای فرزندان امیر مؤمنان سوگند به آنکه این نعمت را به تو داده که واسطه ای برای آن قرار نداده، بلکه از روی انعامی که بر تو داشته آن را به تو مرحمت فرموده، که حق مرا از دشمن بیدادگر و ستمکارم بگیری که نه احترام پیران سالمند را نگهدارد و نه بر طفل خردسال رحم کند!)
امام (ع) که تکیه کرده بود، برخاست و سر پا نشست و به آن مرد فرمود: این دشمن تو کیست تا من شرش را از سر تو دور کنم؟
عرض کرد: فقر و نداری!
امام (ع) سر خود را به زیر انداخت و لختی فکر کرد و سپس سربرداشت و به خدمتکار خود فرمود :
«احضر ما عندک من موجود» ؟ (هر چه موجودی داری حاضر کن!)
خدمتکار رفت و پنجهزار درهم آورد.
امام (ع) فرمود: این پول را به این مرد بده، آنگاه به وی فرمود:
«بحق هذه الاقسام التی اقسمت بها علی متی اتاک خصمک جائرا الا ما اتیتنی منه متظلما» (۷)

(به حق همین سوگندهایی که مرا بدانها سوگند دادی که هرگاه این دشمنت برای زورگویی نزد تو آمد حتما برای گرفتن حق خود نزد من آیی!)
دو نمونه از بزرگواری های امام (ع)

محمد بن یوسف زرندی، از دانشمندان اهل سنت، در کتاب نظم درر السمطین روایت کرده که مردی نامه ای به دست امام حسن (ع) داد که در آن حاجت خود را نوشته بود.

امام (ع) بدون آنکه نامه را بخواند بدو فرمود:
«حاجتک مقضیة» ! (حاجتت رواست!)
شخصی عرض کرد: ای فرزند رسول خدا خوب بود نامه اش را می خواندی و می دیدی حاجتش چیست و آنگاه بر طبق حاجتش پاسخ می دادی؟
امام (ع) پاسخی عجیب و خواندنی داد و فرمود:
«اخشی ان یسئلنی الله عن ذل مقامه حتی اقرء رقعته» (۸) بیم آن را دارم که خدای تعالی تا بدین مقدار که من نامه اش را می خوانم از خواری مقامش مرا مورد موآخذه قرار دهد).
علی بن عیسی اربلی در کشف الغمة و غزالی در کتاب احیاء العلوم و ابن شهر آشوب در مناقب و بستانی در دائرة المعارف خود با مختصر اختلافی از ابو الحسن مدائنی و دیگران روایت کرده اند (۹) که امام حسن (ع) و امام حسین (ع) و عبد الله بن جعفر (۱۰) شوهر حضرت زینب (ع) به قصد انجام زیارت حج خانه خدا از مدینه حرکت کردند و چون بار و بنه آنها را از پیش برده بودند، دچار گرسنگی و تشنگی شدیدی شدند و در این خلال به خیمه پیرزنی برخوردند و از او نوشیدنی خواستند!
پیرزن گفت: آب و نوشیدنی در خیمه نیست، ولی در کنار خیمه گوسفندی است که می توانید از شیر آن گوسفند استفاده کنید، آن را بدوشید و شیرش را بنوشید!
آنها رفتند و شیر گوسفند را دوشیده و خوردند، و سپس از او خوراکی خواستند.
زن گفت: جز همین گوسفند مالک چیزی نیستم و چیز دیگری نزد من یافت نمی شود، یکی از شما آن را ذبح کنید تا من برای شما غذایی تهیه کنم؟
در این وقت یکی از آنها برخاست و گوسفند را ذبح کرد و پوستش را کند و آماده طبح نموده و آن زن نیز برخاسته برای ایشان غذایی تهیه کرد و آنها خوردند و لختی بیاسودند تا وقتی که گرمای هوا شکسته شد، برخاسته و آماده رفتن شدند و به آن زن گفتند:
«یا امة الله نحن نفر من قریش نرید حج بیت الله الحرام فاذا رجعنا سالمین فهلمی الینا لنکافئک علی هذا الصنع الجمیل»
(ای زن! ما افرادی از قریش هستیم که اراده زیارت حج بیت الله را داریم و چون سالم بازگشتیم، نزد ما بیا تا پاداش این محبت تو را بدهیم!)
آنها رفتند، و چون شوهر آن زن آمد و جریان را شنید، خشمناک شده و او را سرزنش کرده، گفت:
«ویحک تذبحین شاتی لاقوام لا تعرفینهم ثم تقولین: نفر من قریش» ؟ !
(وای بر تو! گوسفند مرا برای مردمانی که نمی شناسی سر می بری، آنگاه به من می گویی: افرادی از قریش بودند؟ !)
این جریان گذشت و پس از مدتی، فقر و نیاز، آن پیرزن و شوهرش را، ناچار به شهر مدینه کشانید و چون سرمایه و کسب و کاری نداشتند به جمع آوری سرگین و پشگل مشغول شده و از این طریق امرار معاش کرده و زندگی خود را می گذراندند.
در یکی از روزها پیرزن عبورش بر در خانه امام حسن (ع) افتاد و در حالی که امام (ع) بر در خانه بود از آنجا گذشت و چون آن حضرت او را دید شناخت، ولی پیرزن امام را نشناخت .در این وقت امام حسن (ع) به غلامش دستور داد به دنبال آن پیرزن برود و او را به نزد وی بیاورد.
غلام برفت و او را بازگرداند و امام حسن (ع) بدو فرمود: آیا مرا می شناسی؟
گفت: نه!
فرمود: من همان مهمان تو در فلان روز هستم!
پیرزن گفت: پدر و مادرم بقربانت!
امام حسن (ع) دستور داد هزار گوسفند برای او خریداری کردند و با هزار دینار پول همه را به او داد، و به دنبال آن نیز وی را به نزد برادرش حسین (ع) فرستاد.
امام حسین (ع) از آن زن پرسید: برادرم حسن چه مقدار بتو داد؟
عرض کرد: هزار گوسفند و هزار دینار!
امام حسین (ع) نیز دستور داد همان مقدار گوسفند و همان مقدار پول به آن پیرزن دادند، و سپس او را به همراه غلام خود به نزد عبد الله بن جعفر فرستاد، و عبد الله از آن پیرزن پرسید:
حسن و حسین (ع) چقدر بتو دادند؟
پاسخ داد: دو هزار گوسفند و دو هزار دینار!
عبد الله دستور داد: دو هزار گوسفند و دو هزار دینار به او دادند! و به او گفت: اگر از آغاز به نزد من آمده بودی، من آن دو را به رنج و تعب می انداختم! (۱۱)

و در کشف الغمه اربلی آمده که گوید:
این قصه در کتابها و داستانهای ائمه اطهار (ع) مشهور است، و در روایت دیگری که از طریقی دیگر نقل شده اینگونه است که مرد دیگری نیز به همراه آنان بود و آن زن در آغاز نزد عبد الله بن جعفر رفت و عبد الله بدو گفت:
«ابدئی بسیدی الحسن و الحسین»
(به آقایان من حسن و حسین آغاز کن!)
و چون به نزد امام حسن (ع) رفت آن حضرت یکصد شتر به او داد و امام حسین (ع) نیز یکهزار گوسفند به او عنایت فرمود و چون به نزد عبد الله بن جعفر بازگشت و داستان خود را باز گفت، عبد الله بدو گفت: دو سرور من کار شتر و گوسفند را انجام دادند (و خیال مرا از این بابت آسوده کردند) و سپس دستور داد هزار دینار به او پرداخت کردند...! در اینجا پیرزن به نزد آن مردی که از مردم مدینه بود و در آن سفر همراه آن سه بزرگوار بود رفت، و چون ماجرا را برای آن مرد باز گفت، وی بدان زن گفت:
«انا لا اجاری اولئک الاجواد فی مدی، و لا ابلغ عشر عشیرهم فی الندی، و لکن اعطیک شیئا من دقیق و زبیب...»
(من هرگز به پای این سخاوتمندان بی بدل در جود نمی رسم و به یک دهم آنها نیز در بخشش نخواهم رسید، ولی مختصری آرد و کشمش به تو می دهم!)
و به دنبال این ماجرا آن پیرزن آنها را گرفت و به دیار خود بازگشت. (۱۲)
چه کسی همانند این جوانمردان است؟
از کتاب خصال شیخ صدوق (ره) روایت شده که مردی نزد عثمان بن عفان رفت و از او که بر درب مسجد نشسته بود درخواست بخششی کرد، عثمان دستور داد پنج درهم به او بدهند.
آن مرد گفت: این مقدار دردی را از من دوا نمی کند، پس مرا به شخصی راهنمایی کن که حاجتم را برآورده سازد!

عثمان به گوشه ای از مسجد که امام حسن و امام حسین (ع) و عبد الله بن جعفر در آنجا نشسته بودند، اشاره کرده گفت:

«دونک هؤلاء الفتیة» !

(به نزد این جوانمردان برو!)

آن مرد نیز متوجه آنها شده و حاجت خود را به ایشان معروض داشت!

حسنین (ع) به آن مرد رو کرده گفتند: «ان المسئلة لا تحل الا فی احدی ثلاث، دم مفجع، او دین مقرح، او فقر مدقع ففی ایها تسئل»

(سؤال جز در یکی از سه چیز جایز نیست: خونی فاجعه آمیز، یا بدهکاری دردآور و جانسوز، یا فقری که انسان را خاکستر نشین کند، اکنون بگو: تو در کدامیک از این سه مورد سؤال می کنی؟)

پاسخ داد: در یکی از همین سه مورد است!

در اینجا امام حسن (ع) دستور داده پنجاه دینار به او بدهند، و امام حسین (ع) چهل و نه دینار و عبد الله بن جعفر چهل و هشت دینار!
آن مرد پولها را گرفت و از نزد ایشان رفت و عبورش به عثمان افتاد، عثمان از او پرسید : چه کردی؟ و آن مرد داستان خود و کرم و بزرگواری حسنین (ع) و عبد الله بن جعفر را برای او بازگو کرد و عثمان که دچار شگفتی شده بود گفت:
«من لک بمثل هوءلاء الفتیة؟ ! اولئک فطموا العلم فطما، و حازوا الخیر و الحکمة» (۱۳)
(چه کسی همانند این جوانمردان است، اینان از پستان علم و دانش شیر خورده و خیر و حکمت را نزد خود گرد آورده اند).
نگارنده گوید: نظیر این روایت از عیون الاخبار ابن قتیبة نیز نقل شده، با چند تفاوت :
اول آنکه به جای عثمان، عبد الله بن عمر ذکر شده.
دوم آنکه امام حسن (ع) بدو فرمود:
«ان المسئلة لا تصلح الا فی دین فادح، او فقر مدقع، او حمالة مفظعة»
(سؤال شایسته نیست جز در بدهکاری سنگین، یا فقری که به خاک مذلت نشاند، یا خونبهایی و یا بدهکاری که انسان را درمانده سازد؟) و آن مرد در پاسخ گفت: یکی از همین سه چیز است.
سوم اینکه در نقل مزبور آمده که امام حسن (ع) یکصد دینار به او داد و امام حسین (ع) نود و نه دینار به او پرداخت کرد، چون خوش نداشت که در بخشش و عطا همانند برادرش حسن (ع) عمل کرده باشد.
و تفاوت چهارم آنکه در این روایت نامی از عبد الله بن جعفر ذکر نشده است. (۱۴)

پی نوشت ها:
۱.نقل از کنز المدفون سیوطی، (چاپ بولاق)، ص ۲۳۴ و نور الابصار شبلنجی، ص .۱۱۱
۲.البدایة و النهایة، (چاپ مصر)، ج ۸، ص .۳۸
۳.المحاسن و المساوی، (چاپ بیروت)، ص .۵۵
۴.ینابیع المودة (چاپ اسلامبول)، ص .۲۲۵
۵.ممکن است منظور «بیت الخلاء» باشد، و احتمال نیز دارد که منظور جایگاهی خلوت باشد .
۶.ملحقات احقاق الحق، ج ۱۱، ص .۱۴۹
۷.بحار الانوار، ج ۴۳، ص .۳۵۰
۸.ملحقات احقاق الحق، ج ۱۱، ص .۱۴۱
۹.بحار الانوار، ج ۴۳، صص ۳۴۸ ۳۴۱ و حیاة الامام الحسن (ع)، ج ۱، صص ۳۲۱ .۳۱۹
۱۰.عبد الله بن جعفر ابن ابیطالب یکی از سخاوتمندان معروف عرب و از اشراف قریش محسوب می شد.
۱۱.یعنی با پرداخت بیش از این مقدار آن دو بزرگوار را در محذور اخلاقی و مشکل دچار می کردم .
۱۲.بحار الانوار، ج ۴۳، ص .۳۴۹ ۱۳.خصال صدوق، «باب الثلاثة» .

منبع سایت :

www.porseman.com


این هم 2 تصویر برای پروفایل شبکه های اجتماعی:

 





کپی و انتشار این مطلب به هر شکلی آزاد است